بررسی استراتژیک

اشراف اطلاعاتی + تحلیل واقع بینانه =» بصیرت استراتژیک

بررسی استراتژیک

اشراف اطلاعاتی + تحلیل واقع بینانه =» بصیرت استراتژیک

بررسی استراتژیک

جریان شناسی و قدرت تحلیل مسایل سیاسی جزو معرفت دینی است. ( امام خامنه ای مدظلله العالی)



۴۳ مطلب با موضوع «جنگ نرم :: بصیرت» ثبت شده است


پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن سالروز حماسه‌ی عظیم ۹ دی، در یادداشت زیر به بررسی چیستی، چرایی و چگونگی دستیابی به «بصیرت» بر اساس بیانات رهبر انقلاب اسلامی پرداخته است.

[*] توانایی تازه ملت ایران
به گزارش دیدبان، در سال 88 «ملت ایران از یک امتحان و از یک فتنه عبور کرد» 1389/8/26 [1] و این یکی از مقاطع مهمِ رشد تاریخی ما است. «این معنایش فقط این نیست که حالا همه فهمیدند ملت ایران قوی است؛ بلکه معنای مهمتر آن این است که با این حرکت، با این قدرت بر عبور از فتنه و محنت، این ملت یک وضع جدیدی پیدا کرد؛ یک توانائی تازه‌ای در او به وجود آمد.» 1389/8/26 [2]

یکی از مهم‌ترین دستاوردهای ایستادگی در مقابل فتنه «افزایش بصیرت ملت» بود: «مردم در مقابل فتنه هم ایستادند. فتنه‌ی سال 88 کشور را واکسینه کرد؛ مردم را بر ضد میکروبهای سیاسی و اجتماعی‌ای که میتواند اثر بگذارد، مجهز کرد؛ بصیرت مردم را بیشتر کرد.» 1389/7/27 [3]

اما بصیرت چیست؟ چه ضرورتی دارد که از بصیرت برخوردار باشیم؟ و چگونه می‌توان به بصیرت دست یافت؟ در ادامه بر اساس بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهیم.

[*] بصیرت، قطب‌نماست
قبل از هرچیز باید معنای بصیرت را فهم کرد: «بصیرت، نورافکن است؛ بصیرت، قبله‌نما و قطب‌نماست... در یک فضای تاریک، بصیرت روشنگر است. بصیرت راه را به ما نشان میدهد.» 1389/8/4 [4] بصیرت عامل جلوگیری از «گمراهی» است: «بصیرت یعنی گم نکردن راه، اشتباه نکردن راه، دچار بیراهه‌ها و کجراهه‌ها نشدن، تأثیر نپذیرفتن از وسوسه‌ی خنّاسان و اشتباه نکردن کار و هدف.» 1390/10/19 [5]

بصیرت در واقع مجموعه‌ای از شناخت‌ها است: «بصیرت، روشن‌بینى. یعنى چه؟ یعنى شناخت زمان، شناخت نیاز، شناخت اولویّت، شناخت دشمن، شناخت دوست، شناخت وسیله‌اى که در مقابل دشمن باید به کار برد؛ این شناخت‌ها؛ بصیرت است.» 1393/9/6 [6]

با بصیرت است که انسان فهمِ صحیحی از «حقایق» پیدا می‌کند: «بصیرت این است که انسان بداند، حقایق را درک کند، جایگاه خودش را، جایگاه کشورش را، جایگاه ملّتش را، جایگاه منطق انقلاب را، جایگاه آن خطّ مستقیم و صراط مستقیمی که امام در کشور ترسیم کرد؛ جایگاه اینها را بداند؛ این، بصیرت است.» 1394/9/4 [7]
نکته‌ی مهم اینکه بصیرت در زمینه‌های گوناگون موضوعیت دارد: «بصیرت در هدف، بصیرت در وسیله، بصیرت در شناخت دشمن، بصیرت در شناخت موانع راه، بصیرت در شناخت راه‌های جلوگیری از این موانع و برداشتن این موانع؛ این بصیرتها لازم است.» 1388/7/15 [8]

[*] اشتباهِ غیرقابل بخشش
اما چه ضرورتی دارد انسانِ مسلمان از بصیرت برخوردار باشد؟
در پاسخ باید گفت عالم، عرصه‌ی درگیری و مبارزه‌ی «جبهه‌ی حق» علیه «جبهه‌ی باطل» است. در این صحنه‌ی درگیریِ حساس و سرنوشت‌ساز، انسان بی‌بصیرت در واقع «کور» است: «نداشتن بصیرت مثل نداشتن چشم است؛ راه را انسان نمیبیند. بله، عزم هم دارید، اراده هم دارید، امّا نمیدانید کجا باید بروید.» 1392/10/19 [9]

در این رویارویی اگر «بصیر» نباشیم در «تشخیص جبهه‌ها» به خطا می‌رویم: «بنده بارها این جبهه‌های سیاسی و صحنه‌های سیاسی را مثال میزنم به جبهه‌ی جنگ. اگر شما تو جبهه‌ی جنگ نظامی، هندسه‌ی زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهای بزرگ هست... عرصه‌ی سیاسی عیناً همین‌جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک‌وقت می‌بینید آتش توپخانه‌ی تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتی است که آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان.» 1388/5/5 [10]

بدون بصیرت بزرگ‌ترین اشتباهات «در تشخیص جبهه‌ی حق از باطل» رُخ می‌دهد: «در ماجرای دفاع از دین، از همه‌چیز بیشتر، برای انسان، بصیرت لازم است. بی‌بصیرتها فریب می‌خورند. بی‌بصیرتها در جبهه‌ی باطل قرار می‌گیرند؛ بدون این‌که خود بدانند.» 1371/4/22 [11] «اشتباههای کوچک، قابل بخشش است. آن اشتباهی که قابل بخشش نیست، این است که کسی جبهه‌ی حق را با جبهه‌ی باطل اشتباه کند و نتواند آن را بشناسد.» 1369/2/6 [12]

نکته‌ی مهم این است که: «اگر بصیرت نبود، همان ایمان ممکن است انسان را به بیراهه بکشاند. کسی که علم ندارد، بصیرت درست ندارد به آنچه پیرامون او دارد میگذرد، گاهی اوقات میشود که راه را عوضی طی میکند؛ همه‌ی نیروی او نه فقط هدر میرود، بلکه به کج‌راهه او را میرساند و میکشاند؛ پس بصیرت لازم است.» 1392/10/19 [13]

و تنها با بصیرت است که می‌توان از «فتنه»ها عبور کرد: «یک ملّتی که بصیرت دارد، مجموعه‌ی جوانان یک کشور وقتی بصیرت دارند، آگاهانه حرکت میکنند و قدم برمیدارند، همه‌ی تیغهای دشمن در مقابل آنها کند میشود. بصیرت این است. بصیرت وقتی بود، غبارآلودگی فتنه نمیتواند آنها را گمراه کند.» 1388/7/15 [14]

[*] عواملِ بصیرت ساز
اما پرسش مهم دیگر اینکه چگونه می‌توان به بصیرت دست یافت؟
در پاسخ به این پرسش باید در دو سطح، موضوعِ بصیرت را مورد توجه قرار داد و کسب کرد. در سطح اصولی باید رسیدن به «نگاه توحیدی» و تلاشِ منطبق با این نگاه را در دستور کار قرار دهیم: «یک سطح، سطح اصولی و لایه‌ی زیرین بصیرت است. انسان در انتخاب جهان‌بینی و فهم اساسی مفاهیم توحیدی، با نگاه توحیدی به جهان طبیعت، یک بصیرتی پیدا میکند. فرق بین نگاه توحیدی و نگاه مادی در این است: با نگاه توحیدی، این جهان یک مجموعه‌ی نظام‌مند است، یک مجموعه‌ی قانون‌مدار است... این، پایه‌ی اساسی معرفت است؛ پایه‌ی اساسی بصیرت است. این بصیرت خیلی چیز لازمی است؛ این را باید ما در خودمان تأمین کنیم.» 1389/8/4 [15]

علاوه بر این: «در حوادث گوناگون هم ممکن است بصیرت و بی‌بصیرتی عارض انسان شود. انسان باید بصیرت پیدا کند.» 1389/8/4 [16]
که برای رسیدن به آن باید: «انسان در حوادثی که پیرامون او میگذرد و در حوادثی که پیش روی اوست و به او ارتباط پیدا میکند، تدبّر کند؛ سعی کند از حوادث به شکل عامیانه و سطحی عبور نکند؛ به تعبیر امیرالمؤمنین، اعتبار کند: «رحم الله امرء تفکّر فاعتبر»؛ فکر کند و بر اساس این فکر، اعتبار کند. یعنی با تدبّر، مسائل را بسنجد -«و اعتبر فأبصر»- با این سنجش، بصیرت پیدا کند. حوادث را درست نگاه کردن، درست سنجیدن، در آنها تدبّر کردن، در انسان بصیرت ایجاد میکند؛ یعنی بینائی ایجاد میکند و انسان چشمش به حقیقت باز میشود.» 1389/8/4 [17]
«اخلاص» یکی دیگر از عوامل بصیرت‌ساز در انسان است: «هرچه مخلصانه‌تر عمل کنید، خدای متعال بصیرت شما را بیشتر میکند. «اَللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّور»؛ خدا ولیّ شماست. هرچه به خدا نزدیکتر شوید، بصیرت شما بیشتر خواهد شد و حقایق را بیشتر می‌بینید. نور که بود، انسان میتواند واقعیّات و حقایق را مشاهده کند. وقتی نور نباشد، انسان واقعیّات را هم نمیتواند ببیند.» 1389/9/4 [18]

علاوه بر اینها برای دست‌یابی به بصیرت باید به حوادث و قضایا «نگاه کلان» داشت: «باید نگاه کلان و جامع داشته باشیم؛ این نگاه کلان، به ما معرفت و بصیرتى را عطا میکند که اوّلاً موقعیت خودمان را، جایگاه خودمان را، ایستگاه خودمان را در وضع کنونى بازیابى کنیم و بفهمیم در چه وضعى قرار داریم؛ بعد هم به ما تعلیم میدهد که براى آینده چه باید بکنیم.» 1393/6/13 [19]
البته در این مسیر می‌توان از «مطالعه‌ی آثار خوب» و «گفتگو با انسان‌های مورد اعتماد» نیز بهره برد: «بی‌بصیرتی را بخصوص شما جوانها با خواندن آثار خوب، با تأمل، با گفتگو با انسانهای مورد اعتماد و پخته، نه گفتگوی تقلیدی -که هر چه گفت، شما قبول کنید. نه، این را من نمیخواهم- از بین ببرید.» 1388/5/5 [20]

[*] این‌گونه بصیرت‌تان را حفظ کنید ...
نکته‌ی پایانی اینکه «بصیرت» مانند هر گوهر گران‌بهای دیگری احتیاج به حفظ و صیانت دارد. فقط با «حفظ ایمان و تقوا و دلِ نورانی» می‌توان بصیرت را «حفظ» کرد:
«آنچه که بصیرت و بینش انسان را در قضایای مختلف و در حوادث گوناگون و زیر غبار تبلیغات جنجال‌آمیز دشمنان، تضمین و حفظ می‌کند، دل مؤمن و پاک و نورانی است... دلی که از ایمان برخوردار است و منشأ تقوا در اندیشه و عمل است، با تبلیغات دشمنان گمراه نمی‌شود.» 1382/6/29 [21]

پی نوشت:
1. بیانات در دیدار مردم اصفهان در روز عید قربان 1389/8/26
2. همان
3 بیانات در اجتماع بزرگ مردم قم ‌1389/7/27
4. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم ‌1389/8/4
5. بیانات در دیدار مردم قم به مناسبت سالروز 19 دی 1390/10/19
6. بیانات در دیدار اعضاى مجمع عالى بسیج مستضعفین 1393/9/6
7. بیانات در دیدار فرماندهان گردان‌های بسیج 1394/9/4
8. بیانات در دیدار عمومی مردم چالوس و نوشهر 1388/7/15
9. بیانات در دیدار مردم قم 1392/10/19
10. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولی امر 1388/5/5
11. بیانات در دیدار فرماندهان گردان‌های عاشورا 1371/4/22
12. سخنرانی در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز سی‌ام ماه مبارک رمضان) 1369/2/6
13. بیانات در دیدار مردم قم 1392/10/19
14. بیانات در دیدار عمومی مردم چالوس و نوشهر 1388/7/15
15. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم ‌1389/8/4
16. همان
17. همان
18. بیانات در جمع 110 هزار بسیجی در روز عید غدیر 1389/9/4
19. بیانات در دیدار با اعضاى مجلس خبرگان رهبرى 1393/6/13
20. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولی امر 1388/5/5
21. بیانات در دیدار بسیجیان و سپاهیان لشکر 25 کربلا 1382/6/29

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR 

  • ۰ نظر
  • ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۲:۲۴
  • ۱۱۲۷ نمایش
  • ابناء الزهرا (سلام الله علیها)
نویسنده : دکتر عبدالله گنجی 
«علت اصلی برگشت از دیدگاه‌های حضرت امام(ره) این بود که اصلاً مردم و جوانان این روش را نمی‌پذیرفتند. ثانیاً امام طرفدار جامعه تک‌صدایی و تک‌حزبی بود که با مواضع بعدی گروه‌های خط امام تطابق نداشت، ثالثاً ایده‌های امام فقط برای ایجاد انقلاب مفید بود و از آن ایده‌ها برای استمرار جمهوری اسلامی نمی‌شود استفاده کرد.» 

مطالب فوق بخشی از مقاله روزنامه صبح امروز 78.2.7 به مدیرمسئولی سعید حجاریان مشاور رئیس جمهور وقت و عضو شورای مرکزی حزب مشارکت است که با هدف ترسیم مسیر اصلاحات در آن سال نوشته شده است. اکنون نیز که 15 سال از آن زمان می‌گذرد مجدداً مدیر مسئول همان روزنامه در تاریخ 93.11.25 به هفته‌نامه صدا می‌گوید «من همیشه گفته‌ام که اصلاح‌طلبی بدون بروبرگرد مساوی با دموکراسی‌خواهی است فقط می‌تواند دز آن متفاوت باشد. دز دموکراسی‌خواهی هم بستگی به تحلیل مشخص از شرایط مشخص دارد». به‌رغم وجود دهها کتاب و خروارها مقاله و یادداشت از دموکراسی‌خواهی، جمهوری‌خواهی، نقد بنیادهای اعتقادی تشیع، استبدادی خواندن ولایت فقیه و ...‌چندی است که مجدداً جریان تجدیدنظرطلب برای مشروعیت‌گیری و مشروعیت‌سازی در حال کوچ از حوزه مردم به حوزه امام است. گ

ویی این مسئولیت را به سایت جماران سپرده‌اند تا موجه بودن کار هم توجیه‌پذیر شود. چندی پیش این کار را به جلایی‌پور سپردند و اکنون محمدرضا خاتمی در قالبی که شکل ظاهری آن مصاحبه است به تفسیر و تبیین چیستی اندیشه و سیره امام پرداخته است. البته نمی‌توان گفت هر آنچه وی گفته، دروغ است اما مهم روح حاکم بر گفتار است که در صدد ارائه چهره‌‌ای از امام هستند که اولاً تک‌بعدی است، ثانیاً چهره امام طوری معنادهی شود که با نقطه‌ای که امروز اصلاح‌طلبان در آن ایستاده‌اند، همسو شود.

اگر چه محمدرضا خاتمی به گفته همسرش مسائل روز کشور را از بی‌بی‌سی فارسی تعقیب می‌کند و دارای جسارت و حتی سابقه طولانی در بی‌ادبی در کلام دارد اما نه در حوزه اصلاحات و نه خارج از آن، وی را شخصیتی فکری - تئوریک نمی‌شناسند و بیشتر نان «سبب» و «نسب» خانوادگی را می‌‌خورد. اما  اصل موضوع اشکالی ندارد که یک ارولوژیست هم مفسر فقه و اندیشه امام ‌شود و درصدد ارائه تفسیر از امام بر‌آید و این آزادی از برکات انقلاب اسلامی است.

روح حاکم به مصاحبه ایشان ارائه تفسیری «منفعل» «بی‌خاصیت»، «مشروطه»، «بی‌تأثیر» و «نظاره‌گر» از امام است. اصولاً راهبرد تجدیدنظرطلبان در چهره سازی از امام حذف ابعاد «انقلابی» و «قاطعیت» امام است و این رویه به متدی نخ نما تبدیل شده است. هر جایی که به قاطعیت امام می‌رسد تلاش می‌کند کیسه‌کشی و ماست‌مالی را شروع کند. جلایی‌پور در قضیه مواجهه امام با منافقین بعد از مرصاد این کار را کرد و محمدرضا خاتمی نیز در قضیه شهدای حج و نهضت آزادی این کیسه‌کشی را نخست به عهده گرفته است.

دو واژه «استکبار» و «جهانخواران» از مفاهیم اختصاصی امام است که حتی برای یک بار هم توسط اصلاح‌طلبان به کار گرفته نشد. چرا؟ چون بر اساس آنچه در رصد این نوشته از روزنامه حجاریان آورده شده «ایده‌های امام فقط برای ایجاد انقلاب مفید بود و از آن ایده‌ها برای استمرار جمهوری اسلامی نمی‌شود استفاده کرد» یا «تک‌صدایی امام با مواضع بعدی گروه‌های خط امام تطابق نداشت» بنابراین نقطه تمرکز و نقطه تطور همان «مواضع بعدی گروه‌های خط امام» است که هم خود را خط امام می‌دانند و هم با صراحت بر عدم تطبیق خود با امام تأکید می‌کنند.

در مصاحبه طولانی محمدرضا خاتمی با سایت جماران تأملات زیادی وجود دارد اما پاسخ بدان در این مختصر نمی‌گنجد. فقط دو نکته که یکی به اندیشه و دیگری به سیره امام بر می‌گردد را انتخاب و مرور می‌کنیم.
ایشان با هدف تعدیل فقه در عرصه حکومت تلاش می‌کند فقه را بخشی از حکومت بداند و نه همه آن و دلیل آن را ورود مصلحت به حوزه حکومت می‌داند «حکومت دینی در منطق امام خمینی حکومت فقیهان نیست، حکومت فقه هم نیست یکی از دلایل دیگری که من برای این نظر دارم این است که امام مصلحت را وارد حکومت کرد.»

معلوم نیست ایشان از کجا تشخیص دادند که «مصلحت» جایی در درون فقه ندارد و در عین حال مشخص نمی‌کند که اگر مصلحت راهی به فقه ندارد، آبشخور آن کجاست؟ امام مصلحت را از کدام مؤلفه فکری درون‌دینی یا برون‌دینی گرفته است؟ چراکه پس از کسب معرفت دینی، فقه هم ابعاد حیات را در بر می‌گیرد. امام فقه را جامع همه ابعاد حیات دنیوی و اخروی می‌داند. مگر می‌شود امام به «فقه سیاسی» باور داشته باشد، اما مصلحت در درون آن نگنجد. گویی محمدرضا خاتمی نمی‌خواهد این بخش از سخنان امام را ببیند تا بتواند چیز دیگری را به اسم امام قالب بزند. 

 امام درباره رابطه فقه و حکومت می‌فرماید «حکومت در نظر مجتهد واقعی، فلسفه عملی تمامی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت است، حکومت نشان دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است. فقه تئوری واقعی و کامل اداره انسان از گهواره تا گور است. هدف اساسی این است که ما چگونه می‌خواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم و بتوانیم برای معضلات جواب داشته باشیم و همه ترس استکبار از همین مسئله است که فقه و اجتهاد جنبه عینی و عملی پیدا کند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد. ما باید بدون توجه به غرب حیله‌گر و شرق متجاوز و فارغ از دیپلماسی حاکم بر جهان درصدد تحقق فقه عملی اسلام برآییم و الا مادامی که فقه در کتاب‌ها و سینه عملاً مستور بماند، خبری متوجه جهان خواران نیست.» (صحیفه امام جلد 21- 1367.12.3)

حکومت در چه مواقعی مصلحت را مورد توجه قرار می‌دهد؟غیر از این است که در «معضلات» اساسی کشور که از راه عادی حل نمی‌‌شود، مصلحت به میدان می‌آید؟ در فراز فوق حضرت امام راه‌حل معضلات را نیز درون فقه جست‌وجو می‌کند: «فقه جنبه عملی برخورد با تمامی معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است.» حال می‌توان گفت خارج کردن مصلحت از حوزه فقاهت، تحریف اندیشه امام توسط تجدیدنظرطلبان است؟

جالب این است که به رغم 10 سال حکومت شخص امام، محمدرضا خاتمی می‌گوید «حکومت دینی در منطق امام، حکومت فقیهان هم نیست». ظاهراً چیزی نمانده که اصل انقلاب هم تنبیه شود؛ چرا که وی در بدو این مصاحبه نوشابه‌ای هم برای پهلوی‌ها باز می‌کند. ایشان با هدف ارائه یک چهره دموکراتیک از امام، مسلمات ثبت شده وی را نیز کتمان می‌کند. 

ورود اعضای دولت موقت و نهضت آزادی به مجلس اول را نشان از روحیه دموکراتیک امام می‌داند. این در حالی است که آن انتخابات در سال 1358 اتفاق افتاده است. اما صلاحیت مرحوم مهندس بازرگان در انتخابات متعدد ریاست جمهوری رد شد آیا امام نمی‌توانست به صلاحیت وی اعتراض کند؟ این جمله امام که «نهضت آزادی نباید رسمیت داشته باشد و باید با قاطعیت با آن برخورد شود» توسط خاتمی کتمان می‌شود یا «نهضت آزادی به دنبال وابستگی جدی کشور به امریکاست» را نمی‌گوید.آیا  این تفسیر و تبیین گزینشی خیانت به امام(ره) نیست؟

امامی که مهم‌ترین دستاورد جنگ تحمیلی را «استمرار روح اسلام انقلابی» می‌داند قطعاً در گلوی اصلاح‌طلبان، لیبرال دموکرات‌ها و سوسیال دموکرات‌ها گیر است و می‌توان با صراحت گفت مهم‌ترین مانع برای به انحراف کشاندن نظام جمهوری اسلامی قبل از اینکه مردم و مقام معظم رهبری باشند، شخص امام است. 

اگر با عینک تجدیدنظرطلبان و خاتمی امام را تحلیل کنیم و بخواهیم یک «رئوف مطلق» و «عنصر منفعل» از امام ارائه دهیم باید سؤالات ذیل را طرح کنیم و بپرسیم که چرا امام در این امور وارد شده‌اند:

1- مگر نخست‌وزیر در زمان امام ذیل رئیس‌جمهور تعریف نمی‌شد؟ به امام چه ارتباطی داشت که در شهریور 1367 به موسوی نامه بنویسد که «اکنون چه وقت استعفاست» و سر کار خود برگردید. این دخالت در کار رئیس‌جمهور نبود؟
2-  به امام چه ارتباطی داشت که مستقیماً حکم عزل فهیم کرمانی را از حوزه قضا صادر کند، مگر مملکت رئیس‌ قوه‌قضائیه یا رئیس دیوان عالی کشور نداشت؟
3- به امام چه ارتباطی داشت که «خارج از عرف بین‌الملل» حکم اعدام برای یک لندن‌نشین صادر کند تا  اتحادیه اروپا سفرای خود را فرابخواند. اصولاً یکی از گرفتاری‌های تجدیدنظرطلبان حمله امام به «عرف حاکم بر روابط بین‌الملل» است که هیچ موقع به این مقوله وارد نمی‌شوند و احتمالاً این مشی امام را نوعی آبروریزی برای خود می‌دانند.
4- به امام چه ارتباطی داشت که سیدمهدی هاشمی باید دستگیر و محاکمه شود؟
5- به امام چه ارتباطی داشت که اعضای نهضت آزادی در خانه قائم مقام رهبری لانه کرده‌اند؟
6- به امام چه ارتباطی دارد که آیت‌الله منتظری را در 68.1.6 عزل کند. این کار دخالت در کار مجلس خبرگان نبود؟
7- به امام چه ارتباطی داشت که مصداق رهبری بعد از خود را مشخص کند و به امثال آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی بگوید. مگر خبرگان قدرت تشخیص نداشت؟
9- به امام چه ارتباطی داشت که دستور بررسی پرونده منافقین را بعد از مرصاد صادر کند، مگر آنان قبلاً محاکمه نشده بودند؟ و... 


با دقت در نگاه و تفسیر اصلاح‌طلبان از امام می‌توان استنباط کرد که امام فقط یک وظیفه نظارتی داشته است و آن هم اینکه مراقبت کند یک وقت شورای نگهبان یا وزارت کشور، فرد ضد انقلاب یا منحرفی را از گردونه انتخابات حذف نکنند که خدای ناکرده در عرصه حکومت به شعار «ایران برای همه ایرانیان» آسیبی وارد شود و غرب ما را متهم به نقض حقوق بشر کند. اگر تجدیدنظرطلبان بخواهند امام را پرچمداری کنند باید فکری برای دهها کتاب، مقاله علمی و ژورنالیستی و سخنرانی و مکتوبات ثبت شده خود در 16 سال گذشته بکنند وگرنه در تعارضات و تناقضات و تنوع طیف‌بندی‌های حداکثری گرفتار خواهند شد. حداقل ماجرا این است که نمی‌توانند برای دو واژه «استکبار» و «جهان‌خواران» امام که خودشان بارها در بیانیه‌های صادره تا 1367 آن را تکرار کرده‌اند مفهومی مانند «تنش‌زدایی» و «گفت‌وگوی تمدن‌ها» را جایگزین کنند، لذا مجبورند امام را قابل نقد ببینند و در مرحله بعد از نقد، عرفی‌سازی را جایگزین چارچوب اندیشه امام کنند. 

اصلاح‌طلبی در عرف سیاسی دقیقاً نقطه مقابل «استمرار روح اسلام انقلابی» مدنظر امام است. به قول سروش شترسواری دولا دولا نمی‌شود. باید اصلاح‌طلبان راهی برای خروج از تناقضات و تعارضات فکری- معرفتی پیدا کنند وگرنه با روند موجود نه‌تنها تفسیری دگرگون از امام ارائه می‌‌دهند که ممکن است امامی جدید تولید کنند که حداقل سنخیت را با رهبر یک انقلاب بزرگ نداشته باشد.
  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۳۹
  • ۱۱۱۷ نمایش
  • ابناء الزهرا (سلام الله علیها)

همایش روز پنجشنبه اصلاح‌طلبان در تهران را باید به فال نیک گرفت. درست است که دولت و وزارت کشور را باید از این حیث که چرا به جمعی از فعالان سیاسی که هیچ مرز روشنی با شورشی‌های سال 88 ندارند، مجوز برگزاری همایش داده‌اند، مواخذه کرد ولی از یک منظر می‌توان به آنها سپاس هم گفت. بیش از یک سال است کسانی در جامعه سیاسی ایران می‌گویند باید از حوادث سال 88 عبور کرد. این گفتمان به تدریج بسیار فربه شده است. گاه می‌گویند هر چه بوده گذشته و نمی‌توان یک کشور را در بخشی از گذشته‌اش متوقف کرد. زمانی دیگر ادعا می‌شود اساسا هر دو طرف در آنچه در سال 88 رخ داد مقصر بوده‌اند بنابراین نباید بر یک طرف بیش از حد سخت گرفت. سخن برخی دیگر این است که کشور برای عبور از مشکلاتی که گرفتار آن است نیاز به وحدت همه دستجات و گروه‌ها دارد و بار کشور را هیچ جناحی به تنهایی نمی‌تواند به دوش بکشد و از همه اینها نتیجه می‌گیرند که باید آسان گرفت و راه را برای فعالیت سیاسی کسانی که چارچوب‌های اصلی نظام را قبول دارند باز نگه داشت.  
لبّ ‌لباب همه این سخنان این است که عده‌ای مدعی بوده‌اند فتنه 88 موضوعی است که باید از آن عبور کرد و اصلاح‌طلبان هم اگر مجددا اجازه فعالیت سیاسی پیدا کنند، دیگر مسیر 88 را تکرار نخواهند کرد. به تعبیر دیگر تلاش اکثر کسانی که خواستار مختومه شدن پرونده فتنه و حذف این کلمه از ادبیات حاکمیت و جریان انقلابی هستند این است که بگویند فتنه هم به لحاظ زمانی گذشته و رفته و هم به لحاظ سیاسی دیگر مدعی و طرفداری ندارد و هیچ‌کس - از جمله هواداران موسوی در سال 88- خواهان بازگشت به آن وضعیت نیست. اینکه گفتم همایش روز پنجشنبه اصلاح‌طلبان را باید به فال نیک گرفت از آن رو است که تکلیف همه این بازی‌های تبلیغاتی را یکسره می‌کند و به این سوال که آیا می‌توان دوباره به اصلاح‌طلبان اعتماد کرد و آنها را به عنوان عضوی از جامعه سیاسی پذیرفت یا نه؟ یک پاسخ سرراست می‌دهد. از یک منظر همه آنچه را که در این همایش گفته شد می‌توان در یک جمله خلاصه کرد: «یا ما برنده انتخابات مجلس هستیم یا از رای مردم صیانت نشده است»! آیا این جمله آشنا نیست؟ ماه‌های پایانی سال 87 یعنی زمانی که گفت‌وگوها درباره انتخابات ریاست‌جمهوری تازه در حال آغاز شدن بود را به یاد بیاورید؛ همان ایامی که بذر فتنه 88 با آغاز شدن زمزمه‌هایی درباره احتمال تقلب در انتخابات در ذهن بخش‌هایی از جامعه کاشته شد. مگر آن زمان کسانی که بعدها تاریخی‌ترین خیانت به جمهوری اسلامی را مرتکب شدند  چه می‌گفتند؟ آیا سخن آنها چیزی جز این بود که احتمال عدم صیانت از آرای مردم و دستکاری در نتیجه انتخابات وجود دارد؟ آیا جز به همین دلیل کمیته صیانت از آرا را راه انداختند؟ مقدمات لازم برای تحمیل دروغ بزرگ تقلب به جامعه از ماه‌ها قبل با تشکیک در سلامت انتخابات و امانتداری نظام نسبت به رأی مردم فراهم شد. وقتی میرحسین موسوی فردای اعلام نتایج گفت «زیر بار این خیمه‌شب‌بازی خطرناک نخواهم رفت» و وقتی اصلاح‌طلبان به طور دسته‌جمعی در حالی که می‌دانستند امکان تقلب در انتخابات وجود ندارد، نظام را به دستکاری در آرای مردم متهم کردند و دست به کودتا زدند، بر شالوده‌ای از سخنان چندین ماهه ایستاده بودند که جنس آن هیچ تفاوتی با آنچه روز پنجشنبه از «اصلاح‌طلبان معتدل» شنیدیم، ندارد.

با وجود آنکه کسانی که در همایش هفته گذشته جریان اصلاحات دور هم جمع شده بودند همه سعی خود را کردند که چهره‌ای میانه‌رو از خویش به نمایش بگذارند و آشکارا کاملا مراقب بودند که نقشه‌های پس پرده عیان نشود اما باز هم در میانه هیجان ناشی از بازگشت یکباره به صحنه سیاسی کشور  نتوانستند خود را کنترل کنند و بند را آب دادند. برجسته‌ترین پیام این همایش که تقریبا در همه سخنرانی‌ها و اظهارنظرها و پیام‌های مطرح شده در آن تکرار شد این بود که مهم‌ترین نگرانی اصلاح‌طلبان از انتخابات آینده این است که از رای مردم صیانت نشود. حتی یکی از آقایان گفته است اساسا استراتژی انتخاباتی اصلاح‌طلبان در انتخابات آینده صیانت از رای مردم به مثابه حق‌الناس است.

این سخنان یک معنا بیشتر ندارد و آن هم این است که اصلاح‌طلبان معتدل - تندروها که جای خود دارند- نه تنها با فتنه 88 مرزبندی نکرده‌اند بلکه ادبیات آنها همچنان همان ادبیات سال 88 و برنامه سیاسی‌شان برای انتخابات آینده هم همان برنامه است. حتی این جریان چندان کاری هم به این ندارد که مردم مدت‌هاست از این نوع رادیکالیسم منحط فاصله گرفته‌اند و حداقل انتخابات 92 به آنها ثابت کرده اتهاماتی مانند عدم صیانت از آرای مردم را نمی‌توان به نظام نسبت داد. این جریان، صرف نظر از آنکه مردم چگونه فکر می‌کنند به راه خود می‌رود و گویی اساسا سخنی جز متهم کردن نظام به ضدیت با رای مردم نداشته باشد، هر بار که فرصتی به دست می‌آورد یا به آن اجازه ورود به یک رقابت سیاسی داده می‌شود، باز به جاهلیت خود رجعت می‌کند و واگویه آن سخنان را از سر می‌گیرد.

از این منظر آنچه در همایش روز پنجشنبه گفته شد، شباهتی غیرقابل گذشت با آن فضایی دارد که چند ماه پیش از انتخابات 88 شکل گرفت. درست است که به دلایلی که اینجا جای بحث آن نیست این جریان دیگر هرگز در موقعیتی نخواهد بود که بتواند جامعه را به رفتارهایی حتی شبیه آنچه در 88 رخ داد وادار کند ولی این ناتوانی چیزی از قبح استراتژی سیاسی- انتخاباتی «تقلب پایه» آن کم نمی‌کند. همین امر خود حجت موجهی است برای آنکه بر تمام آن خوش‌خیالی‌ها و ساده‌انگاری‌ها درباره عبور اصلاح‌طلبان از فتنه‌گری خط بطلان کشیده شود و یک بار دیگر این حقیقت مورد توجه قرار گیرد که متاسفانه این جریان تصمیم ندارد خود را به عنوان یک نیروی درون انقلاب و بخشی از ساختار سیاسی نظام تعریف کند و به قواعد یک بازی دموکراتیک تن دهد. اصلاح‌طلبان هنوز هم این فرض را که در یک انتخابات دموکراتیک بازنده شوند منتفی می‌دانند و موسوی‌وار می‌گویند یا ما برنده‌ایم یا اینکه لابد انتخابات ایراد داشته است!

موضوع زمانی جالب‌تر می‌شود که توجه کنیم مساله به هیچ وجه محدود به این جمع به اصطلاح میانه‌رو اصلاح‌طلب هم نیست. چند هفته قبل - پس از سال‌ها- بیانیه‌ای از سوی میرحسین موسوی منتشر شد که تازه‌ترین مواضع و دیدگاه‌های وی را از درون حصر منعکس می‌کرد. برای بسیاری جالب بود که بدانند پس از گذشت 5 سال از فتنه 88 و با وجود کنار رفتن بسیاری از پرده‌ها و روشن شدن حقایق، آیا موسوی ولو اندکی دیدگاه‌های خود را تعدیل کرده و از توهماتی که سال 88 او را به خروج علیه امنیت و معیشت مردم کشاند، فاصله گرفته است؟ تعداد زیادی از لابیست‌های بیرون و درون دولت در ماه‌های گذشته سعی کرده بودند این موضوع را به نحوی جا بیندازند که اگر حصر برداشته شده و آزادی عمل بیشتری برای امثال موسوی و کروبی ایجاد شود، آنها نیز به این درجه از عقلانیت رسیده‌اند که دیگر ادبیات فتنه 88 را تکرار نکنند و بستر و زمینه‌ای جدید برای حضور سیاسی و اجتماعی خود بیابند. بیانیه موسوی - که اتفاقا آن را هم باید به فال نیک گرفت- نشان داد این دیدگاه‌ها هم اگر خوشبین باشیم ساده‌اندیشانه و اگر بدبین باشیم توطئه‌گرانه و فریبکارانه بوده است. موسوی در این بیانیه بی‌هیچ ابهامی نشان می‌دهد نوع نگاه و تفکر سیاسی‌اش و همچنین برنامه سیاسی‌ای که در صورت رفع حصر تعقیب خواهد کرد، به نسبت آنچه در 88 دیدیم، نه تنها ذره‌ای بهتر نشده بلکه چند ده بار رادیکال‌تر و خصمانه‌تر شده است و همین خود دارایی گرانقیمتی است، چرا که بی‌آنکه نیازی به زحمت بیشتر باشد ثابت می‌کند حصر به عنوان حداقلی‌ترین اقدامی که در مقابل یک باغی می‌توان داشت، می‌تواند و باید ادامه پیدا کند.

به عنوان یک نتیجه‌گیری ساده، بر این مساله باید تاکید کرد که همایش روز پنجشنبه نشان داد جریان اصلاحات حتی در طیف‌های معتدل آن نه تنها از رفتارها و روحیات فتنه‌گرانه و ساختارشکنانه فاصله نگرفته بلکه همچنان مترصد فرصتی است تا زهر خود را به نظامی که موفق شده با افزودن بر بصیرت مردم آنها را از این جریان جدا کند، بریزد. فرض این است که حتی اظهارات به ظاهر معتدلانه این جماعت را هم باید به حساب فریبکاری گذاشت مگر اینکه پس از طی یک دوره دشوار اعتمادساز ثابت کنند واقعا دیدگاه‌های خود را عوض کرده و به خطاهای خویش پی برده‌اند.

نگاه عبرت‌آموز به گذشته به ما می‌گوید باید از همین حالا چشم فتنه را کور کرد. اگر حتی پس از روی کار آمدن آقای روحانی باز هم هستند کسانی که احتمال می‌دهند نظام در امانت رأی مردم خیانت کند، باید آنها را در همان جایگاهی نشاند که شایسته‌اش هستند یعنی جایگاه اپوزیسیونی که نمی‌تواند مردم و نظام را فریب دهد و پس از باز کردن راه ورود به صحنه سیاسی، قصد دارد دوباره آن را در کام فتنه‌ای جدید فرو برد.



*مهدی محمدی / وطن امروز

  • ۰ نظر
  • ۳۰ دی ۹۳ ، ۰۹:۱۸
  • ۱۱۳۴ نمایش
  • ابناء الزهرا (سلام الله علیها)

حسین شریعتمداری در سرمقاله امروز کیهان به اظهارات رئیس جمهور درباره نحوه فاصله گذاری دولت با جریان فتنه واکنش نشان داده و نوشته است: دیروز خبرنگار کیهان در کنفرانس خبری رئیس‌جمهور محترم کشورمان با اشاره به تاکید اخیر رهبرمعظم انقلاب که «فتنه را خط قرمز نظام» دانسته و توصیه کرده بودند وزرا با فتنه‌گران فاصله‌گذاری کرده و به تعهدات خود در جریان رأی اعتماد پایبند باشند، از جناب دکتر روحانی پرسیده بود دولت برای تحقق توصیه‌های رهبری چه برنامه‌ای دارد؟ و رئیس‌جمهور محترم در پاسخ، ضمن تاکید بر این که دولت برای عملیاتی کردن تمام نکات مورد نظر رهبر معظم انقلاب برنامه‌ریزی کرده است، اظهار داشتند: «ما در چارچوب قانون عمل می‌کنیم، معیار ما قانون خواهد بود و کسی اگر محکومیتی دارد و محکومیتش برای این است که طرف از حقوق اجتماعی محروم شود، یعنی دادگاه فردی را برای استفاده از حقوق اجتماعی محروم کرده، به قانون عمل می‌کنیم ولی تخیل این که آقایی در عکس بوده، حالا این که مال کی است؟ و به چه منظور بوده؟ و رفته تماشا کند یا چه جور شعاری بدهد را نمی‌پذیریم که کسی بخواهد بر مبنای توهمات، فردی را محکوم کرده یا به دولت بگوید این فرد از حقوق اجتماعی محروم است. محرومیت از حقوق اجتماعی حکم دادگاه می‌خواهد. ما هم طبق حکم دادگاه عمل می‌کنیم.»
تاکید رئیس‌جمهور محترم که دولت همه توصیه‌های رهبر معظم‌انقلاب را اجرایی و عملیاتی می‌کند، قابل تقدیر است و از ایشان غیر از این نیز انتظار نمی‌رفت و نمی‌رود. اما ظاهرا جناب دکتر روحانی در اظهارات یاد شده، از چند نکته حقوقی غفلت ورزیده و برخی از واقعیات ملموس و محسوس را نادیده گرفته‌اند. از جمله آن که؛
1- جرایم به دو نوع «جرم مشهود» و «جرم غیرمشهود» تقسیم می‌شوند. جرم غیرمشهود، جرمی است که انتساب آن به مجرم نیاز به اثبات دارد و تا قبل از تشکیل دادگاه و اعلام رأی و نظر قاضی، صرفا در حد یک اتهام است. در این حالت تشکیل دادگاه با دو هدف مشخص صورت می‌پذیرد. اول؛ اثبات جرم و دوم؛ تعیین مجازات آن. به عنوان  مثال، شخصی که از سوی شخص دیگری متهم به سرقت شده است و این سرقت دور از چشم و میدان دید این و آن صورت پذیرفته باشد، قبل از آن که اتهام او در دادگاه به اثبات برسد، «مجرم» تلقی نمی‌شود و نمی‌توان او را به صرف اتهام اثبات نشده مستحق مجازات دانست.
اما، «جرم مشهود» به جرم و جرائمی گفته می‌شود که در مقابل چشم مأموران و یا شماری از مردم اتفاق افتاده است، مانند آن که شخصی در ملاء عام و در حالی که تعدادی از مردم شاهد بوده‌اند با قمه به رهگذری حمله کرده و او را مجروح و یا به قتل رسانده باشد. در این حالت وقوع «جرم» و «جنایت» محرز است و تشکیل دادگاه برای اثبات جرم نیست، بلکه برای تعیین مجازات و میزان کیفر مجرم است.
آقای دکتر روحانی یک حقوقدان است و به یقین از تفاوت میان «جرم‌مشهود» و «جرم غیرمشهود» باخبرند، بنابراین، تعجب‌آور است که برای جرایم و جنایات مشهود اصحاب فتنه، منتظر تشکیل دادگاه مانده‌اند! آیا دهها و بلکه صدها نمونه مشهود و ملموس از جنایات شرم‌آور فتنه‌گران نظیر، ادعای تقلب در انتخابات، آشوب‌های خیابانی، آتش زدن مسجد، هتک حرمت عاشورای حسینی(ع) و سنگباران نمازگزاران ظهر‌عاشورا، عربده کشیدن به دفاع از اسرائیل و آمریکا، قتل مردم کوچه و بازار، پاره کردن تصویر مبارک حضرت امام(ره) و لگدمال کردن آن با شعار «انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است»! پادوئی آشکار برای مثلث آمریکا، اسرائیل و انگلیس و صدها نمونه دیگر از این دست قابل انکار است؟ به یقین جناب روحانی می‌دانند، تشکیل دادگاه این جماعت برای تعیین مجازات آنهاست و نه اثبات جرم؟!
2- آقای روحانی می‌فرمایند؛ «تخیل این که آقایی در عکس بوده، حالا این که مال کی است؟ و به چه منظور بوده؟ و رفته تماشا کند یا چه جور شعاری بدهد را نمی‌پذیریم که کسی بخواهد بر مبنای توهمات، کسی را محکوم کند و به دولت بگوید این فرد از حقوق اجتماعی محروم است»!
درباره این بخش از اظهارات رئیس‌جمهور محترم - با عرض‌پوزش- باید گفت که ایشان صورت مسئله را تغییر داده‌اند! و این سوال  را بی‌پاسخ گذارده‌اند که چه کسی گفته است به صرف «تخیل» و یا مشاهده «تصویر» می‌توان افرادی را به فتنه‌گری متهم کرد؟! سخن درباره افراد فریب خورده‌ای نیست که با برداشت غلط و یا توهم نسبت به وقوع تقلب و یا حتی با تحریک و ترغیب و دریافت مزد از عوامل اصلی فتنه به میدان آمده بودند. منظور از فتنه‌گرانی که نباید در دولت به کار گرفته شوند و آقای روحانی و کابینه ایشان ملزم به فاصله‌گذاری با آنان شده‌اند، افراد و اصحاب نشان‌دار فتنه آمریکایی اسرائیلی 88 هستند که بسیار بعید است برای جناب روحانی و یا مشاوران ایشان، ناشناخته مانده باشند. این طیف از فتنه‌گران شامل افراد نشان‌داری است که در جریان فتنه‌آمریکایی اسرائیلی 88 آشکارا حضور داشته و مواضع وطن‌فروشانه خود را به صراحت اعلام کرده‌اند و نه، آن عده از فریب‌خوردگان که در فتنه یاد‌شده به بازی گرفته شده بودند و به قول جناب روحانی تصویر آنها در فلان صحنه دیده می‌شود و معلوم نیست تماشاچی بوده‌اند و یا...؟!...
طیف مورد اشاره از فتنه‌گران نشان‌دار را به آسانی از مواضع اعلام شده و عملکرد مشهود و خیانت‌بار آنها می‌توان شناخت و بدیهی است که هیچیک از آنان به اعتراف قبلی جناب روحانی - که به آن اشاره خواهیم کرد - شایستگی حضور در هیچ مسئولیتی را ندارند.
3- باید از رئیس‌جمهور محترم پرسید که اگر جنابعالی درباره جرایم مشهود نیز معتقد به اثبات جرم در دادگاه هستید و قبل از تشکیل دادگاه و صدور حکم، استناد به جرایمی که مرتکب شده‌اند را غیرحقوقی می‌دانید، چرا و با کدام توجیه قانونی روز 23 تیرماه 78 در سخنرانی معروف خود- که متأسفانه این روزها جای خالی آن در اظهارات حضرتعالی دیده می‌شود- از کسانی که فتنه 78 را پدید آورده بودند، با عنوان «اراذل و اوباش»، «آشوب‌طلب»، «دشمن مردم ایران» و... یاد‌کرده و آنان را مستحق «سرکوب شدید» دانسته بودید؟! در آن هنگام که هنوز جرم آنها - به قول جنابعالی - در هیچ دادگاهی بررسی نشده و به اثبات نرسیده بود! ضمن آن که ابعاد و گستره جنایت فتنه‌گران 78 با فتنه‌گران 88 قابل مقایسه نبوده و نیست هر چند که برخی از فتنه‌گران در هر دو فتنه یاد شده دست داشته‌اند.
جناب روحانی در بخشی از سخنان روز 23 تیرماه خود که در اجتماع پرشور مردم تهران و در محکومیت فتنه‌گران ایراد شده بود، گفته بودند؛ «در کدام کشور جهان حرکت‌های آشوب‌طلبانه این چنین تحمل می‌شود. اینها- فتنه‌گران 78- خیلی پست‌تر و حقیرتر از آن هستند که بخواهیم نسبت به آنها تعبیر براندازی را مطرح کنیم. در کدام کشور دنیا و در کدام کشور و توسط کدام دولت، آشوب، تخریب و برهم زدن نظم جامعه تحمل می‌شود؟ مگر دولت مقتدر جمهوری اسلامی ایران و مسئولین امنیتی نظام، این‌گونه حوادث را تحمل خواهند کرد؟ این صبر و تحمل در یکی دو روزه برای این بود که ماهیت این چند صد نفر اوباش به خوبی برای مردم ما روشن شود و همه به خوبی بدانند اینها چه کسانی هستند و دارای چه ماهیتی هستند... بی‌تردید این افراد دشمن مردم ایران و ارزش‌های این مرز و بوم هستند. این اوباش حتی به مساجد هم تعرض کردند» و...
راستی جناب آقای روحانی، به قول حضرتعالی «در کدام کشور جهان و توسط کدام دولت» اینگونه افراد تحمل می‌شوند؟! چه رسد به آن که در مسئولیت هم قرار بگیرند! و صدالبته، این اظهارنظر جنابعالی قبل از تشکیل دادگاه و رسیدگی به جرایم و جنایات فتنه‌گران مورد اشاره بوده است.
آقای روحانی بعد از ماجرای 25 بهمن 89 که سران و عوامل اصلی فتنه آمریکایی اسرائیلی 88 به بهانه حمایت از مردم مصر و تونس اعلام راهپیمایی کرده بودند، طی مصاحبه‌ای با خبرگزاری ایلنا، گفته بود؛
«در روز 25 بهمن عده معدودی به بهانه حمایت از مردم مصر و تونس به خیابان آمدند که اتفاقا در شعارهای آنها حمایتی از مردم مصر و تونس به چشم نمی‌خورد و متأسفانه با شعارهای ضدانقلابی، موجبات خوشحالی و بهره‌برداری آمریکا، رژیم صهیونیستی و ضدانقلاب را فراهم آوردند... اقدامات نابخردانه و فتنه‌گرانه صورت گرفته در روز 25 بهمن تنها به نفع استکبار و ضدانقلاب بود» و...
4- آقای روحانی گفته‌اند؛ از بکارگیری کسانی که براساس حکم دادگاه از حقوق اجتماعی محروم شده‌اند، خودداری خواهیم کرد! که باید گفت؛ مگر قرار بود اینگونه محکومین هم در دولت به کار گرفته شوند؟! اگر مقصود از فاصله گذاری وزرا با فتنه‌گران، خودداری از به‌کارگیری محکومان بود که نیازی به توصیه و یادآوری تعهد آنان در جریان رأی اعتماد نبود!
5- این سخن رئیس‌جمهور محترم در کنفرانس خبری دیروز که دولت تمامی توصیه‌های رهبرمعظم انقلاب را اجرایی و عملیاتی خواهد کرد، می‌تواند از عزم جدی ایشان برای تحقق توصیه‌ها و رهنمودهای یاد‌شده حکایت کند ولی برخی از شواهد موجود به این تردید دامن می‌زنند که مبادا کسانی در پی تغییر صورت مسئله به منظور زمینه‌سازی برای حضور و نفوذ اصحاب و عوامل فتنه در عرصه و دور کردن دولت محترم از نتیجه مطلوب باشند که انشاءالله چنین مباد.

  • ۳ نظر
  • ۱۰ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۲۶
  • ۱۱۰۱ نمایش
  • ابناء الزهرا (سلام الله علیها)

این روزها محافل اصلاح‌طلبی و حلقه‌های مطبوعاتی آنها سخت درگیر بازتعریف اصلاح‌طلبی و ترمیم هویت متکثر این جریان هستند؛ هویتی که از دهه 70 تا به امروز چرخش و دگردیسی‌های فراوانی را به خود دیده و تا جایی رسیده است که طیفی از این جریان، خود را از دایره‌ی خودی‌ها جدا کرده و تبدیل به اپوزیسیون نظام جمهوری اسلامی شده‌اند.

انتخابات سال 88 و اشتباه استراتژیک سران و بدنه اصلاح‌طلب، آسیب‌های فراوانی برای کل جریان اصلاحات به دنبال داشت و باعث فروپاشی بخش وسیعی از بدنه‌ی اجتماعی این جریان در کشور شد. این مسئله در کنار دیگر آسیب‌های جریان اصلاح‌طلبی باعث شده است که این روزها تکاپوی زیادی برای بازتعریف هویت اصلاح‌طلبی و صورت بندی گفتمان جدید برای ادامه حیات این جریان صورت بگیرد.

به عنوان مثال صادق خرازی، فعال اصلاح‌طلب وسه بحران پیش روی امروز اصلاح‌طلبان چیست؟ معاون وزیرخارجه دولت اصلاحات در مورد لزوم بازتعریف و پوست اندازی جریان اصلاحات می‌گوید:« اگر قرار باشد که اصلاحات در صحنه اجتماعی و سیاسی باقی بماند، چاره‌ای ندارد که رفتار خود را بازنگری کند و پوست‌اندازی کند. چاره‌ای ندارد که از موقعیت خودش و از موقعیت اصلاحات و اصلاح‌طلبان باز تعریف جدید ارائه کند.... لازم می‌بینم که اصلاحات خود را بازخوانی کند.... لازم است اصلاح‌طلبان از اشتباهات و اختلافات گذشته درس بگیرند.من معتقدم اصلاحات نیاز به باز تعریف دارد. باید اصلاحات را از نو و مجددا تعریف کنیم. بزرگان اصلاحات باید تعریف مجددی از نقش‌آفرینی اصلاحات ارائه کنند.»[1]

در راستای همین ایده، صادق خرازی به همراه برخی از جوانان اصلاح‌طلب که عمدتاً در حزب منحله مشارکت در سال 88 فعال بودند اخیراً تشکل جدیدی را تحت عنوان «نـدا» مخفف «نسل دوم اصلاح طلبان» راه‌اندازی کرده‌اند.

بر اساس اخبار منتشر شده، هسته مرکزی این تشکل از 12 نفر تشکیل شده است که چهره‌هایی همچون صادق خرازی، سجاد سالک و رضا شریفی در هسته مرکزی تشکل مذکور حاضر هستند.

از طرف دیگر محمدرضا تاجیک مشاور ارشد و رئیس مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست جمهوری در دولت اصلاحات نیز در زمینه طرح گفتمان" نواصلاح‌طلبی" فعالیت‌هایی را آغاز کرده است که به یکی از افراد ثابت مصاحبه‌های روزنامه های اصلاح‌طلب تبدیل شده است. وی در این مورد می‌گوید: " من هم این روزها سخت مشغول تئوریزه کردن نوعی نو اصلاح گرایی هستم. این روزها بسیار از خود می‌پرسم: نیروهای اصلاح‌طلب اکنون در کدامین مرحله عمل سیاسی قرار دارند؟ اقتضای نظری و عملی این مرحله چیست؟ در این شرایط، کدامین گفتمان از استعداد و امکان استعاری هژمونیک شدن برخوردار است؟"[2]

سه بحران پیش روی امروز اصلاح‌طلبان چیست؟

البته طرح مسئله نواصلاح‌طلبی واکنش های متفاوتی رادر میان اصلاح‌طلبان به دنبال داشته و چندان از طرح این موضوع توسط محمد رضا تاجیک استقبال نشده است؛ به طور مثال علی یونسی دستیار ویژه رئیس جمهور در امور اقلیت‌ها در واکنش به طرح این موضوع اظهار داشت: "من «نواصلاح‌طلبی» را نه می‌پسندم و نه جدی تلقی می‌کنم چرا که ما اصلاً نواصلاح‌طلبی نداریم."

موسوی لاری وزیر کشور دولت اصلاحات نیز در مورد "نواصلاح‌طلبی" گفت: معنای این کلمه را نمی‌دانم.

محمدرضا عارف کاندیدای انصرافی اصلاح‌طلبان در انتخابات ریاست جمهوری نیز در خصوص بحث نو اصلاح‌طلبی که از سوی محمد‌رضا تاجیک فعال اصلاح‌طلب مطرح شده گفت: این را از خود ایشان باید بپرسید اما به هر حال من اصلاح‌طلبی را اصلاح‌طلبی می‌دانم و نو اصلاح‌طلبی فعلا برایم مطرح نیست و باید ببینیم که تعریف خود ایشان از نو اصلاح‌طلبی چیست.

وی در خصوص بازنشستگی نقش اول اصلاح‌طلبان نیز گفت: نسل اول اصلاح‌طلبی دیگر بازنشسته شده و من این موضوع را قبول دارم.

در آخرین نمونه از واکنش‌ها در مورد مسئله نو اصلاح‌طلبی و تشکیلات "ندا" می توان به مطلب هفته نامه "عصر جدید"- ارگان مطبوعاتی حزب کارگزاران- اشاره کرد. عصر  جدید در ستون نگاه ما به قلم سردبیر و در واکنش به خبر تراه اندازی تشکیلات ندا و مواضع برخی سران این تشکیلات می‌نویسد: «اگر افرادی بخواهند از تبار و عنوان اصلاح‌طلبی برای خود به صورت انحصاری استفاده کنند و مثلا مکرر در مکرر بگویند ادوار گذشته اصلاح‌طلبی تمام شده و ما نماینده آینده اصلاح‌طلبی هستیم ... دقیقاً همان اشتباهی را مرتکب شده‌اند که دوستان و هم حزبی های سابق ایشان مرتکب شده‌اند.» در ادامه این یادداشت که می‌توان آن را به نوعی موضع منفی حزب کارگزران نسبت به تشکیلات "ندا" تلقی کرد آمده است: « حرف تازه دوستان چیست و چه ضرورت سازمانی و گفتمانی آن را به راه اندازی تشکیلات تازه ترغیب کرده است؟».

فارغ از اختلافاتی که در بین اصلاح‌طلبان در این مسئله وجود دارد، بررسی دلایل مطرح شدن گفتمان "نو اصلاح‌طلبی" و  تشکیلات "ندا" و تلاش برای بازتعریف اصلاح‌طلبی و صورت بندی گفتمانی جدید در شرایط حال حاضر می تواند نشان دهنده اعتراف اصلاح‌طلبان به نقایص و اشتباهاتی باشد که ادامه حیات آنها را منوط به این تغییر و تحول کرده است.

بحران مقبولیت

شاید یکی از عمده ترین دلایل اصلاح‌طلبان برای بازتعریف گفتمانی خود، شکست های پیاپی انتخاباتی باشد؛ شکست هایی که از انتخابات شورای شهر دوم شروع شد و تا امروز نیز ادامه دارد. این شکست‌ها که به نوعی نشان دهنده ریزش پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبان است می تواند به دلایل متفاوت اتفاق افتاده باشد که هر کدام باید به صورت جداگانه بررسی شود، اما این نتیجه را به دنبال داشت که اصلاح‌طلبان در انتخابات ریاست جمهوری اخیر با درک عدم اقبال مردم به این جریان، محمد رضا عارف تنها کاندیدای اصلاح‌طلب انتخابات را وادار به کناره گیری کرده و از کسی حمایت کنند که آن را اصلاح طلب نمی دانند.

جالب اینجاست که استفاده اصلاح‌طلبان از مهره‌های غیر اصلاح‌طلب و به اعتراف خود "مهره های اجاره‌ای" به این جا ختم نشده است و حتی در روزها اخیر تلاش های بسیاری برای ائتلاف با علی اکبر ناطق نوری، اصلی ترین رقیب اصلاح‌طلبان در انتخابات ریاست جمهوری هفتم انجام داده اند که همه‌ی این موارد می تواند نشانی باشد از ریزش پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبان و عدم اقبال مردم به این جریان که سران اصلاحات را مجبور به ائتلاف و حمایت از مهره‌هایی غیر اصلاح‌طلب می‌کند.

یکی از سران با سابقه اصلاحات نیز اخیراً در اظهارات خود به مسئله پایگاه اجتماعی اصلاحات و لزوم ترمیم آن اشاره کرده است؛ وی در دیدار خود با اعضای یکی از احزاب منحله در این زمینه گفته است: «ما باید هر چه سریع تر پایگاه اجتماعی خود را ترمیم کنیم. اگر دیر بجنبیم نظام ما را با نسخه نهضت آزادی و جبهه ملی درهم می پیچد. با پیروزی آقای روحانی در انتخابات ریاست جمهوری، فکر نکنید که پایگاه اجتماعی ما تقویت شده و رو به گسترش است. ما از نداشتن پایگاه اجتماعی رنج می بریم.... ما به دنبال بهایی ها راه افتادیم چون ضعیف بودیم. چون پایگاه مردمی نداشتیم.»[3]

سه بحران پیش روی امروز اصلاح‌طلبان چیست؟این مسئله‌ای است که سعید حجاریان در سال 85 نیز به آن اشاره دارد و می گوید: «نخبه گرایی و نگاه به بالا، اصلاح طلبان را از توجه به پایگاه وسیع اجتماعی خود غافل ساخت، بند نافشان را از توده مردم برید و امکان بهره گیری از مطالبات و فشارهای اجتماعی را از ‌آنان سلب نمود.»

مسئله مطرح شدن گفتمانی جدید به دلیل ریزش پایگاه اجتماعی و عدم اقبال عامه مردم به گفتمان اصلاح‌طلبی قبل از محمدرضا تاجیک و آنجایی که حجاریان عرفی شدن اصلاحات را مطرح می کند نیز قابل بررسی است.[4] وی در یادداشتی موشکافانه برای روزنامه «شرق» با عنوان «عُرفی شدن نظریّه های اخلاقی» مورّخ 12/3/1392، سعی می کند با توضیح روند عُرفی شدن اخلاق سیاسی در جوامع به یک مُدل پیشنهادی در رابطه با"اخلاق سیاسی اصلاحات"دست یازد. «حجّاریان» می نویسد: «به جز سه حالت فوق، می توان حالت چهارمی را نیز متصوّر شد که در آن سیاست و اخلاق دو حوزه متفاوت هستند که در بعضی از نقاط اشتراکاتی نیز دارند، مانند نسبت میان طب و اخلاق. در طب به عنوان یک حرفه، گاهی ممکن است مسائلی پیش بیاید که پای اخلاق نیز به میان کشیده شود ... در حالت چهارم، سیاست نیز مانند طب یک حرفه در نظر گرفته می شود، حرفه ای به معنای تدبیر امور و مدیریت. از این رو سیاست دارای وجهی مدیریتی(Managerial)است که در آن سیاستمداران می کوشند با عنایت به منافع ملی یاNational Interestبه امور جامعه رسیدگی کنند. در اینجا سیاست هم یک علم است و هم یک فن. ...«اخلاق سیاسی» در حالت چهارم عبارتی شبیه «اخلاق پزشکی»، «اخلاق کسب و کار» یا «اخلاق تجارت» خواهد بود. یعنی گاهی ممکن است تا در برخی از مسائل، درگیر حوزه‌ ارزش ها، بایدهاو نبایدها شویم... می‌توان ادّعا نمود که امروز نه دیدگاه"فضیلت گرایان"مطرح است و نه دیدگاه «ماکیاول» و «هابز» بلکه بحث ها در این حالت اخیر می گنجد، که در آن تمایزی اساسی میان اخلاق در حوزه فردی و اخلاق در حوزه جمعی وجود دارد. بعبارتی دیگر در این حالت،لبّ لباب اخلاق در حوزه عمومی، با توجه به مصلحت عام سنجیده می شود و سیاستمدار موظّف است تا امور را متناسب با آنچه خیر عام است، تدبیر کند: رِند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار، کار مُلک است آنکه تدبیر و تأمّل بایدش.با توجّه به چهار حالت بالا، نسبت میان اخلاق با سیاست، در حالت نخست از مرتبه‌ فضیلت که لاهوتی بوده، در مسیر ناسوتی و عُرفی شدن حرکت کرده، که در این بین «ماکیاول» در اوج قلّه قرار می گیرد و پس از آن تا به امروز از این قلّه کمی فاصله گرفته است، هرچند هنوز هم به دلیل وجود عنصر مصلحت، سکولار است.». بر این اساس «حجّاریان» دخیل کردن قسمتی از اخلاق و ارزش ها (اسلام گرایی) در شیوه های مدیریتی و کشورداری را نه تنها قابل تحمّل معرّفی می نماید بلکه آن را با توجّه به مصلحت عامّه تجویز می کند، وی سعی می نماید به همقطارانش بفهماند دخیل کردن پاره ای از ارزش ها و سنّت ها در سیاست در حال حاضر با سکولاریسم منافاتی ندارد، زیرا معنای سیاست ورزی مورد نظر دقیقاً همین است.

از نگاه اصلاح‌طلبان صورت بندی گفتمانی جدید و عبور از گفتمان اصلاح‌طلبی می‌تواند از ریزش بیشتر پایگاه اجتماعی این جریان بکاهد و بدنه اجتماعی جدید و تازه نفسی را جذب کند که در انتخابات‌‌های پیش رو قابلیت فعال شدن را داشته باشد.

بحران هویت

یکی دیگر از مشکلات و آسیب‌های جبهه‌ی اصلاح‌طلبی که ضرورت عبور ازآن و طرح ایده "نو اصلاح‌طلبی" را برای برخی از سران اصلاح‌طلبی ایجاد کرده است، تغییرات گسترده در اصول و ارزش‌های این جناح و به تعبییر دیگر بحران هویتی است که اصلاح طلبان مدت‌هاست که به آن دچار شده‌اند.

در حالی که هنوز برخی از اصلاح‌طلبان درشعارها و ادعاهایشان بر اصول انقلابی و مذهبی خود و جریان اصلاح‌طلبی تأکید دارند، طیف دیگری از گروههای منتسب به اصلاح‌طلبی با عبور از مزرهای شرعی و عرفی، بسیاری از اصول و احکام اسلامی و انقلابی را زیر سئوال می‌برند. موضوعی که مورد اعتراض برخی از اصلاح‌طلبان نیز قرار گرفته است؛ به عنوان مثال یکی از زندانیان فتنه که اخیرا از زندان آزاد شده است در دیدار اعضای شورای مرکزی یک حزب منحله گفته است: «ما امروز نیازمند بازتعریف اصلاح طلبی هستیم. ما با گفتمان و رفتار خود مرزهای عرفی و شرعی را در هم شکسته ایم.امروز دخترانی که به دیدن من آمدند دست هایشان را دراز کردند تا با من دست بدهند، اینها شده اند لیدرهای جوانان اصلاح طلب! این اصلاح طلبی نیست، این گام نهادن در مسیر نهضت آزادی است. رفتن به سوی جبهه ملی است. از طرفی دیگر محمد نوری زاد و اعوان و انصارش به دیدن من می آیند. نوری زادی که افتخارش بوسیدن کف پای بهاییان است.محکومان حوادث 88 را آورده تا برایشان صحبت کنم.»

وی در ادامه می‌گوید:« ما مشکل هویتی پیدا کرده ایم. هر فرد و جریان بی ریشه و بوته ای که لباس اپوزیسیون پوشید از او حمایت کردیم و نتیجه اش آن چه شد که نظام می خواست. ما شدیم عروس هزار داماد و هر که از گرد راه می رسد ما با او پیمان می بندیم. »[5]

سه بحران پیش روی امروز اصلاح‌طلبان چیست؟بحران هویت و دامنه این مشکل به جایی رسید که سید محمد خاتمی نیز در یکی از اظهار نظرهای خود به این موضوع اشاره می‌کند و می‌گوید: «ببینید وقتی فضا یک خورده باز شد هرکسی یک ادعایی می‌کند، بنده بدبخت بیچاره هم آمده‌ام سر کار و حرف‌هایی که نتایج آن ممکن است مشترک باشد و مبانی آن کاملاً مختلف است، صحبت کرده هرکسی می‌آید یک حرف‌هایی می‌زند و من باید تاوان به حسین شریعتمداری بدهم که بله شما گفتید که علیه خدا هم می‌توان تظاهرات کرد، این را اصغرزاده گفته به من چه؟ یا شما گفتید امام خمینی به موزه تاریخ سپرده شود، آن را گنجی گفت، من با گنجی اختلاف نظر داشتم. یا این‌که در عاشورا علیه امام حسین شعار دادند، خوب غلط کردند، این را چرا به حساب من می‌گذارید؟ شاید ما نقصمان این بود که روشن‌تر مطالب خود را نگفتیم.»[6]

عدم مرزبندی صریح و روشن اصلاح‌طلبان با جریان‌ها و افرادی که با تکیه بر اصل تساهل و تسامح، اساسی ترین اصول و احکام دینی را زیر سئوال می‌بردند، باعث شد که بسیاری از این گروهها و جریان‌ها با تعریف خود در دایره جبهه اصلاح‌طلبی، هویت دینی و انقلابی این جبهه را مخدوش کرده و به نوعی اصلاح‌طلبان را دچار بحران هویتی کنند؛ البته ناگفته نماند بسیاری از این سخنرانی‌ها، مواضع و کتاب هایی که به ایجاد این فضا در حمله به اصول و احکام دینی کمک می‌کرد با حمایت اصلاح‌طلبان و سران این جریان صورت می‌گرفت.

درک اصلاح‌طلبان از این موضوع باعث شده است که طراحان ایده "نو اصلاح‌طلبی" تأکید فراوانی بر هویت مذهبی داشته باشند. مدیر مسئول دوهفته نامه "نون" در یکی از مطالب این نشریه می‌نویسد:«اصلاح‌طلبان در نو اصلاح‌طلبی باید به وجه مذهبی خویش تأکید کنند و از طریق اجتماعات مذهبی و توجه ویژه به ظواهر و مناسک مذهبی بهانه را از انحصار طلبان بگیرند و در عین حال مواظب باشند که به هیچ وجه از اصول اصلاح‌طلبی قدمی عقب نشینی نکنند و شعار ایران برای همه ایرانیان را بدون هیچ ملاحظه‌ای سر لوحه تمامی رفتار سیاسی اجتماعی و فرهنگی خویش قرار دهند.»[7]

سه بحران پیش روی امروز اصلاح‌طلبان چیست؟


بحران مشروعیت

مشکل و بحران دیگری که اصلاح‌طلبان با آن دست و پنجه نرم می‌کنند و بخش عمده‌ای از آن ناشی از رفتار و عملکرد اصلاح‌طلبان در فتنه 88 است، بحران مشروعیت است. اقدامات فراقانونی و قرار گرفتن در جهت براندازی، موقعیت جبهه‌ی اصلاح‌طلبی را تبدیل به اپوزوسیون جمهوری اسلامی ایران کرد. هرچند که قرار دادن تمام جریان اصلاح‌طلب در طیف اپوزوسیون، دور از واقعیت و انصاف است اما اقدامات براندازانه، ساختار شکنانه و دعوت به اردوکشی خیابانی و عدم توجه به قانون توسط بخشی از منسوبین به جبهه‌ی اصلاح‌طلب را نمی‌توان انکار کرد.

مشکل بزرگ اصلاح‌طلبان این بود که مرزبندی دقیقی با ساختار شکنانی که در موقعیت اپوزوسیون قرار گرفته بودند انجام نداده و بعد از فروکش کردن گرد و غبار فتنه و بازگشت کشور به شرایط عادی نیز از اقدامات گذشته تبری نجستند.

سجاد سالک از اعضای هسته مرکزی تشکیلات "ندا" با اشاره به اقدامات اصلاح طلبان برای تضعیف حاکمیت در طول چند سال گذشته در صفحه شخصی خود در فیسبوک می‌نوسید: «من در رابطه با حاکمیت از فرمولی به نام «قوام متقابل» دفاع می کنم. قوام متقابل ناظر به این است که بهبودخواهان در راستای تقویت حکومت گام بردارند و البته از این فرصت برخوردار شوند تا جبهه اصلاح طلبان را تقویت کنند. این اتفاق در سال های گذشته رخ نداد. یعنی تحول خواهان در مقاطعی تا جایی که توانستند حاکمیت را تضعیف کردند و در چنین تقابلی البته اصلاح طلبان و تشکل ها و بدنه طبقه متوسط را هم در نهایت تضعیف شده دیدند.»

با وجود چنین سابقه‌ای، توده مردم و ساختار نظام - تا قبل از اصلاح آسیب‌ها و اشتباهات- مشروعیتی برای فعالیت‌ مجدد این جریان‌ها قائل نخواهد بود.

این مسئله باعث شده است که در مباحث و پیشنهادات پیرامون ایده "نو اصلاح‌طلبی"، بر قانونی بودن و فعالیت در چارچوب قانون تأکید ویژه‌ای شود.

محمدرضا تاجیک از طراحان ایده "نو اصلاح‌طلبی"، یکی از ویژگی های صورت و هویت گفتمان آینده را"فراقانونی نبودن" آن می‌داند و در مورد تاکتیتک، تکنیک و استعداد های لازم برای رسوب چنین گفتمانی می‌گوید: «اولاً از استعداد بازآفرینش و بازشکوفایی جنبش اصلاحات ( بر اسا مقتضیات نوین مرحله عمل سیاسی) برخوردار باشد؛ ثانیاً، استعداد به چالش کشیدن قانونی رقیب را داشته باشد و ثالثاً، از استعداد تولید و تزریق انگیزه ها و انگیخته های لازم برای حضور در بزنگاههای تاریخی خود، لحظه‌های انتخاب و هنگامه رقابت برخوردار باشد.»

صادق خرازی نیز در یادداشتی که در تبین مواضع تشکیلات ندا نوشته است به این مسئله تأکید دارد: «بیاید مراقب باشیم عده‌ای در ظاهر پشت نام اصلاحات سنگر نگیرند تا در عمل سر از پشت بام براندازی دربیاورند.»

نواصلاح‌طلبی چه ویژگی هایی دارد؟

سه بحران پیش روی امروز اصلاح‌طلبان چیست؟محمدرضا تاجیک در رابطه با ویژگی های نواصلاح‌طلبی می گوید:

1- از استعداد و امکان هژمونیک و استعاری شدن برخوردار باشد. 2- چهره پرومته‌ای داشته باشد یعنی توام گفتمان /پادگفتمان، قدرت / نخبه‌ای، سنتی/ مدرن، ایرانی/ جهانی و... باشد. 3- فراقانونی نباشد 4- رهروان و همراهانش، انسانهای آزاد و آزاداندیشی باشند که به حکم شأن انسانی خود مایلند رهرو راه باشند و هدفشان بیش از آنکه تسخیر قدرت باشد، تلطیف و تصحیح آن باشد. 5- حامل و عامل سیاست راستین و مبتنی بر سوژه‌شدگی سیاسی آحاد جامعه باشد 6- گستره «خودی» ‌هایش بسیار فراختر از گستره «دگر»‌هایش باشد. 7- روکش‌ و آستری اخلاقی و انسانی داشته باشد 8- و دقایقش ناظر بر ساحتهای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، هنری و... و توام معطوف به تقاضا‌ها و نیازهای جامعه مردمان و جامعه نخبگان باشد.[8]

عبور اصلاح‌طلبان از اصلاح‌طلبی؟

با وجود درگیری اصلاح‌طلبان با این سه بحران به نظر می‌رسد که برخی از جریان های موجود در این جبهه تنها راه بازگشت به شرایط عادی و فعالیت مجدد را جبران اشتباهات و بازتعریف و پوست اندازی اصلاح‌طلبی می‌دانند؛ در حالی که طیف دیگری از اصلاح‌طلبان با طرح ایده "نواصلاح‌طلبی" مخالفت کرده‌اند. در هر صورت جبهه‌ی اصلاحات برای فعالیت مجدد، چاره‌ای جز ترمیم و پاک کردن برخی سوابق سیاه گذشته خود ندارد و باید فعالیت در قالب چارچوب های موجود را بپذیرد.



[1] روزنامه آرمان، 93/4/31

[2] دوهفته نامه "نون"، شماره 3، اردیبهشت 93

[3] http://www.mashreghnews.ir/fa/news/322304

[4]برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: "تحلیلی از عملیات تاکتیکی اصلاحات در انتخابات؛ آیا اصلاحات با مدل «اخوان المسلمین» به قدرت باز می گردد؟" پایگاه تحلیلی خبری مشرق، 8/4/92

[5] http://www.mashreghnews.ir/fa/news/322304

[6] http://www.tasnimnews.com/Home/Single/237826

[7] دوهفته نامه "نون"، شماره 4، خرداد 93

[8] همان

  • ۰ نظر
  • ۰۲ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۰۳
  • ۱۰۸۰ نمایش
  • ابناء الزهرا (سلام الله علیها)
 چند روز پیش، مجلس شورای اسلامی کلیات طرحی را تصویب نمود که طبق آن، تمامی استخدامات دولتی در مشاغل حساس باید با مجوز «وزارت اطلاعات» صورت بگیرد. این در حالیست که پیش از این نیز مراکز حکومتی در انتصابات شان از «مرکز اسناد وزارت اطلاعات» بطور اختیاری استعلام می کردند اما این استعلام، تنها جنبه استطلاعی داشت و مجریان ملزم به اجرای مفاد استعلام نبودند. در صورتیکه طرح جدید مجلس به قانون لازم الاجراء تبدیل شود، مجریان در مراکز دولتی، اولاً ملزم هستند که برای انتصاب افراد در مشاغل حساس از «وزارت اطلاعات» استعلام کنند و ثانیاً ملزم خواهند شد که به این استعلام؛ ترتیب اثر دهند[1].

متأسفانه طبق یک رویه جاری و معمول، برخی افراد و بخشی از اپوزیسیون شروع به انتقاد نسبت به این طرح کرده اند. آنها لزوم نظارت استصوابی «وزارت اطلاعات»، بعنوان چشم بینای مبارزه با فساد بر استخدامات مشاغل حساس را به نوعی امنیتی کردن فضای کشور فرض کرده و همچنان بر لزوم نظارت استطلاعی این نهاد پافشاری می کنند (اشاره به گزارش رادیو بین المللی فرانسه و رادیو فردا).

استصوابی یا استطلاعی؛ مسئله این است! تا جاییکه به یاد می آید، از آغازین روزهای انقلاب اسلامی یک تنش قدیمی بصورت دوری ادامه داشته است؛ نظارت ناظران استصوابی باشد یا استطلاعی؟ معمولاً اپوزیسیون از یک نظارت استطلاعی دفاع کرده است.

اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب بود که در جریان تصویب اختیارات ولی فقیه، یک جدل در این مورد بین برخی از خبرگان قانون اساسی در گرفت؛ اینکه آیا احتیاجی به حضور ولی فقیه بعنوان یک نهاد قانونی مقتدر در نظام هست یا نه؟ در واقع، نقطه اصلی این درگیری این بود که چه احتیاجی است که وقتی «شورای نگهبان» بر تدوین قوانین نظارت دارد؛ نهاد خاصی برای نظارت مؤثر بر اجرای قوانین نیز وجود داشته باشد.بحث مخالفین این بود که نظارت استطلاعی فقهاء بر کیفیت اجرای قوانین اسلامی کافیست و احتیاجی به ورود به جزئیات؛ برای جلوگیری از انحراف احتمالی قوای اجرایی در اجرای قوانین نیست!

«عزت الله سحابی» در تشریح این استدلال اشتباه می گوید: «در شرایطی که از طریق نظارت «شورای نگهبان»، قوانین کنترل و اسلامی بودن آنها تضمین می شود و از سوی دیگر، صلاحیت رئیس جمهور هم پیش از انتخاب شدن توسط شخص "فقیه اعلم" تأیید می گردد و پس از انتخاب توسط مردم، فقیه اعلم او را نصب شرعی می کند؛ بدین ترتیب کل سیستم قدرت سیاسی، تحت نظارت شرعی است و نیازی به دخالت در جزئیات نخواهد داشت. پس نگرانی در مورد اینکه نظام خلاف اسلام حرکت کند، وجود ندارد و بدین لحاظ نیازی به اینکه یک نهاد دیگر به نام "ولی فقیه" ایجاد شود و در امور اجرایی دخالت کند، وجود ندارد»[2].

این ماجرا حتی به پیش از پیروزی انقلاب اسلامی هم باز می گردد، جاییکه برخی از سیاسیون در مخالفت با ولایت فقیه؛ تشکیل حکومت اسلامی برای اجرای قوانین اسلام را کاری هبط می دانستند و فقط خواستار اجرای پادشاهی مشروطه بودند[3]. در واقع، مخالفین ولایت فقیه در مقابل نظریه ای اسلامی که امام راحل (ره) نیز آن را مطرح نموده بود، معتقد بودند که علماء نباید در امور اجرایی؛ نظارت استصوابی داشته باشند و فقط کافیست که بر مدیریت پادشاهی نظارت استطلاعی داشته باشند.

پس از رفراندوم قانون اساسی و استقرار کامل «جمهوری اسلامی» نیز بحث لزوم نظارت استصوابی «شورای نگهبان قانون اساسی»، بطور مکرر توسط اپوزیسیون و بخشی از اصلاح طلبان مورد انتقاد قرار گرفته است. مخالفین نظارت استصوابی قائل به این موضوع هستند که کافیست «شورای نگهبان»، افرادی که صلاحیت آنها برای انتخابات محرز نشده را به مردم معرفی کند و رأساً در حذف آنها از پروسه انتخابات؛ قدرت اجرایی نداشته باشد! برخی نیز پا را فراتر گذاشته و معتقدند که «شورای نگهبان» در تدوین قوانین، به قانون گذاران درباره اسلامی بودن یا نبودن قوانین؛ تنها اطلاع دهد و در حذف قوانین غیرمشروع از چرخه قانون گذاری؛ رأساً قدرتی نداشته باشد!

در مقابل، حامیان نظارت استصوابی معتقدند که اطلاع رسانی صرف، ضامن اجرایی نخواهد داشت و از پایه مسئله - لزوم نظارت فقهاء- را مخدوش می کند؛ چنانچه معتقد بوده اند که نظارت استطلاعی فقهاء بر اجرای قوانین در کشور کفایت نمی کند و باید در جلوگیری از انحرافات احتمالی ورود مستقیم داشت و چنانچه پیش از آن نیز معتقد بوده اند که اجرای پادشاهی مشروطه با حفظ لزوم نظارت استطلاعی فقهاء؛ بی فایده است زیرا ضمان اجرایی ندارد و باید به تشکیل حکومت اسلام تحت نظر فقهاء پرداخت. در اصل، جدل در این پارادایم همیشه این بوده است که نظارت ناظرانِ مشروع بر نحوه اداره حکومت با حفظ قدرت اجرایی باشد؛ یا تنها جنبه اطلاع رسانی داشته باشد.

به نظر می رسد که جدل جاری درباره لزوم نظارت استصوابی «وزارت اطلاعات» بر استخدامات حساس یا کفایت نظارت استطلاعی نیز در همین مختصات قابل تعریف باشد. چرا بطور عمومی، برخی از نیروهای سیاسی به هرگونه نظارت مقدرانه نهادهای نظارتی مشروع و قانونی منتقد هستند؛ سئوالیست که خودشان باید پاسخ بدهند، اینکه آیا از آن هراسی هست یا مباحث دیگری برای گفتن دارند؟

اما افکار عمومی می تواند با به خدمت گرفتن عقل و تجربه، قضاوت خودش را داشته باشد. متأسفانه در کشور، نمونه هایی از انتصاب افرادی در مشاغل حساس دولتی وجود داشته که پیش از آن دچار سوء سابقه بوده اند و بعدها به دلیل این انتصاب نابجا؛ مشکلاتی ایجاد شده است و باز متأسفانه، این موضوع به یک دولت خاص از یک جناح خاص مربوط نبوده است.

چرا با استعلام چندی پیش، منتقدان دولت «محمود احمدی نژاد» از اینکه در انتصاب «سعید مرتضوی» بر «سازمان تأمین اجتماعی» از «وزارت اطلاعات» استعلام نشده؛ ناراضی بودند[4]. اخیراً نیز برخی از نمایندگان مجلس، نسبت به انتصابات معاونان «وزارت علوم» توسط «فرجی دانا» انتقاد داشتند اما «فرجی دانا» در دفاع از انتصاباتش، وجاهت آن را به استعلام از «وزارت اطلاعات» در دولت پیشین ارجاع داد. هر چند که بعداً مشخص شد که چنین استعلامی از اساس در دوره وزارت حجت الاسلام «حیدر مصلحی» وجود نداشته[5] اما نکته اساسی این است که اغلب سیاسیون؛ استعلام از «وزارت اطلاعات» در انتصابات را کاری معقول و پسندیده می دانند.

در واقع، بعید به نظر می رسد که کسی منطق قوی لزوم استعلام برای استخدام را زیر سؤال ببرد؛ آنچه محل دعواست، استطلاعی یا استصوابی بودن استعلام یا محل رجوع آن است. به بیان ساده تر، وقتی که منطق تحقیقات پیش از ازدوج جزء بدیهات اجتماعی و عقلایی بشمار می آید، تحقیقات پیش از انتصاب بطور اولی عقلایی است.

بی تردید، واحد «مرکز اسناد وزارت اطلاعات» بعنوان یکی از غنی ترین و کامل ترین مراکز ثبت سوابق سیاسیون، صلاحیت بالایی در ارزیابی گذشته افراد را داراست. ضمن اینکه خروج این اطلاعات حساس از این وزارتخانه؛ بدلایل امنیتیِ صحیح، غیرقانونی و اشتباه است و این اطلاعات باید منحصراً در این نهاد ذخیره شود. فارغ از این مسئله، «وزارت اطلاعات» بعنوان نهاد مادر اطلاعاتی در کشور، تنها نهادی است که تمامی نهادها و سازمان ها، موظف به در اختیار گذاشتن اطلاعات شان به این وزارتخانه هستند[6].

همچنین، تأکید این وزارتخانه بر تربیت نیروهای کارشناس و دور از جناح بندی سیاسی نیز می تواند به این مسئله کمک کند که داوری ها؛ حتی الامکان کارشناسی باشد. هر چند هیچگاه گریزی از اشتباهات نیروی انسانی نیست اما به نظر می رسد که با توجه به مأموریت های این وزارتخانه و نحوه جذب و تربیت نیرو در آن؛ بهترین مکان برای ارجاع استعلام که ملزم به داوری کارشناسی باشد، همین وزارتخانه باشد.

رجوع به این نهاد برای تعیین تکلیف درباره استخدام افراد در مشاغل حساس، این حسن را خواهد داشت که مجریان از انتصاب افرادی که سوء سابقه آنها محرز شده است؛ مصون خواهند شد. ضرب المثلی هست که می گوید: "آزموده را آزمودن خطاست"، بنابر این کسی که یکبار عدم امانتداری خود در مدیریت اموال و امکانات عمومی را نشان داده؛ چرا باید دوباره بر سرنوشت مردم مسلط شود؟ در صورت تدوین قانون مناسب برای استعلام انتصابات و اجرای صحیح اش، از بروز بخش بزرگی از فسادهای اداری- مالی در کشور پیشگیری خواهد شد.

مسئله ای که باقیمانده این نیست که چرا باید از این حافظه امین نظام و مردم - وزارت اطلاعات- در استعلام گذشته افراد، استفاده کرد بلکه بحث این است که چرا باید آن را اجباری نمود؟

پاسخ این سئوال نیز مبرهن است، ماجرا این است که برخی از مجریان، بدلایل مختلف - شخصی یا سیاسی یا ...- تمایلی ندارند که زیر تیغ نظارت قرار بگیرند. بخش کوچکی از مجریان در هر دوره، نظارت گریز هستند و درباره انتصابات شان یا از ابتدا استعلام نمی کنند یا اگر می کنند به آن اهمیتی نمی دهند. در اینجا، چرایی این پدیده نادر برای قانون گذاران مهم نیست، وجودش است که اهمیت دارد.

لذا اغلب اوقات و در هر دولتی، این احتمال وجود دارد که برخی از مدیران با غفلت از یک منطق غیرقابل خدشه - تحقیق مناسب پیش از انتصاب- به هر دلیلی، افراد غیرصالحی را بر رأس امور بگمارند که ضررهای هنگفت این دست انتصابات؛ نه پس از یک روز که در بلند مدت یا میان مدت خود را نشان خواهد داد و همانطور که همه می دانیم: "آب رفته؛ به جوی باز نمی گردد".

مثال بارز چنین احتمالی، چندی پیش در انتصاب عجیب «عبدالحسین هراتی» رخ داد که حجم زیادی از انتقادات را متوجه «دانشگاه آزاد اسلامی» و «رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام» نمود و البته از قضاء و تصادفاً؛ خیلی زود جلوی ضرر از همان ابتدا گرفته شد[7].

معمولاً در چنین مواقعی گفته می شود که "خطر محتمل، احتمال کم آن را جبران می کند". بنابر این، منطق ایجاب می کند که یک سیستم و سازوکار دقیق ایجاد شود که طبق آن، مدیران جهت انتصاب مشاغل حساس، مجبور به ترتیب اثر دادن به استعلام از یک مرکز صالحه شوند؛ سازوکاری که تخطی از آن؛ خود نه به مثابه یک غفلت قابل اغماض که به مثابه یک جرم غیرقابل اغماض فرض شود. این سازوکار است که می تواند ضمانت اجرایی برای انتصابات دقیق باشد.

لذا باید ضمن دفاع از ایده نمایندگان در تصویب کلیات طرح لزوم استعلام از وزارت اطلاعات برای انتصاب مشاغل حساس و لزوم عمل به آن، این موضوع را مدنظر داشت که در بررسی جزئیات این طرح؛ کار کارشناسی بیشتری لحاظ شود. برای نمونه:

باید منظور قانون گذار از مشاغل حساس بطور مشخص و قابل تعیین، تعریف شود. در این مورد، نمایندگان می توانند لیستی از مشاغل دولتی حساس را برای ممانعت از کژتابی قانون و فرار احتمالی از آن؛ تهیه کنند. اعضای کابینه، معاونین و قائم مقام های وزراء، مشاورین و دستیاران رئیس جمهور و معاونین رئیس جمهور و وزراء، مسئولین دفتر رئیس جمهور و معاونین رئیس جمهور و وزراء، مسئولین رده بالای بانک مرکزی و رؤسای بانک های دولتی، مسئولین رده بالای معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی ریاست جمهوری (سازمان برنامه و بودجه سابق)، مسئولین و معاونین سازمان های بزرگ دولتی مانند ساصد و سازمان تأمین اجتماعی و جهاد تحقیقات و مؤسسه ایران و ایرنا و امثالهم که باید لیستی از آن تهیه شود، استاداران و فرمانداران شهرها و استان هایی که نسبت به اهمیت آنها در لیست مشخص خواهند شد، معاونین امنیتی و سیاسی استانداری ها و فرمانداری های نامبرده شده و ... 

نمایندگان می توانند در واکنش به نگرانی برخی از نمایندگان مخالف طرح، سازوکاری را در قانون تعبیه کنند که مرجعی برای رسیدگی به شکایات افرادی که صلاحیت آنان برای انتصاب رد شده را تعریف کند. این هیئت داوری، می تواند تحت عنوان یک واحد جدید، متشکل از کارشناسان و خبرگان اطلاعاتی، سابقه داران امور اجرایی در دولت، حقوقدانان و قضات باسابقه که در حفظ اطلاعات امین هستند؛ زیر نظر «دیوان عدالت اداری» تعریف شود.

نمایندگان می توانند برای جلوگیری از فرار احتمالی برخی مسئولین از قانون استعلام انتصابات، جرایمی برای تخطی از قانون در نظر بگیرند و تشخیص و حکم اجرای این تنبیهات را به همان واحد در «دیوان عدالت اداری» بسپارند.

این قانون، ایضاً می تواند معیارهای کلی برای چگونگی رد صلاحیت افراد در مشاغل حساس را تعریف کند. نکته اساسی در این مورد، این است که این معیارها باید نسبت به معیارهای مرسوم احراز صلاحیت؛ سخت گیرانه تر باشند. برای مثال، پاره ای از این معیارها می تواند به شکل مقابل باشد: همکاری و ارتباط مستمر با احزاب غیرقانونی و گروهک های معاند که از نظر «وزارت اطلاعات» محرز باشد، همکاری و ارتباط مستمر با دستگاه های اطلاعاتی کشورهای خارجی یا مهره هایی که همکاری آنها با دستگاه های اطلاعاتی مشخص شده که از نظر «وزارت اطلاعات» محرز باشد، ارتکاب جرائم مالی، اداری، جزایی یا کیفری، حقوقی، اخلاقی و امنیتی که ارتکاب آنها در دادگاه صالحه اثبات شده یا از نظر «وزارت اطلاعات» قابل دادخواهی باشد، همکاری و ارتباط مستمر با باندهای سازمان یافته فساد مالی که از نظر «وزارت اطلاعات» محرز باشد منوط به اینکه فساد مالی آن باندها به تأیید دادگاه صالحه رسیده باشد، سابقه اخراج یا انفصال از خدمت یا تشکیل و اثبات پرونده سوء در یک مرکز حکومتی دیگر که به تأیید حراست آن مرکز رسیده باشد و ... .

نباید فراموش کرد که کارگزاران رده بالا و پرتأثیر نظام اسلامی، علاوه بر اینکه باید از هر تخلف اثبات شده ای در دادگاه بری باشند، همچنین باید از اینکه خود یا اطرافیان شان به فساد مبرز شهره باشند نیز بری باشند؛ به این دلیل است که باید معیارهای احتمالی مندرج در قانون استعلام انتصابات سخت گیرانه باشد.



[1] «انتصاب افراد در مشاغل حساس نیازمند استعلام از وزارت اطلاعات است»- «روزنامه کیهان»- 15/4/1393

[2] «پاسخ آیت الله بهشتی به ادعاهای مهندس بازرگان»- «خبرگزاری فارس» به نقل از خاطرات «عزت الله سحابی»- 21/6/1391

[3] برای اطلاع بیشتر، رجوع شود به: «ولایت فقیه»- امام «روح الله خمینی» (ره)- «انتشارات عروج»

[4] برای نمونه، رجوع شود به: «حکم جلب مرتضوی به دادرسی صادر شد/ احمدی نژاد از "وزارت اطلاعات" استعلام نکرده»- «فرشته قاضی»- «سایت ضدانقلاب روزآنلاین»- 22/1/1391

[5] برای نمونه، رجوع شود به: «گزارش از صحن علنی مجلس/ اخطار مجلس به دولت: بازگشت فتنه گران ممنوع!»- «خبرگزاری تسنیم»- 8/10/1392/ «مدیران "بدون صلاحیت" در مهمترین وزارتخانه علمی»- «پایگاه خبری- تحلیلی مشرق»- 9/10/1392

[6] «قانون تأسیس وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی»- «مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی ایران»- 3/6/1362

[7] رجوع شود به: «کسی که اندیشه های امام خمینی(ره) را "سخیف و شرک آلود" می داند، در دانشگاه آزاد مسئول شد!»- «خبرنامه دانشجویان ایران»- 16/2/1393/ «طه هاشمی: شناختی از هراتی نداشتم، او را به من معرفی کردند»- «پایگاه خبری- تحلیلی مشرق»- 16/2/1393/ «روایت ویکی لیکس از ارتباط یک مسئول دانشگاه آزاد با مرکزاطلاعاتی استراتفور/ هراتی: اولین کسی بودم که مستقیماً به شورای نگهبان حمله کردم/ دوستان صلاح دیدند ایران را ترک کنم»- «پایگاه خبری- تحلیلی مشرق»-17/2/1393/ «عزل "هراتی" از سمت خود در دانشگاه آزاد»- «پایگاه خبری- تحلیلی مشرق»- 20/2/1393/ «فرد هتاک به انقلاب و امام (ره) در "مجمع تشخیص مصلحت" چه می کند؟»- «پایگاه خبری- تحلیلی مشرق»- 2/3/1393/ «هاشمی (رفسنجانی)‌‌: هراتی پس از مراجعه به رئیس دفترم در دانشگاه آزاد مشغول به کار شد»- «پایگاه خبری- تحلیلی مشرق»- 3/3/1393

  • ۰ نظر
  • ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۷
  • ۱۰۴۴ نمایش
  • ابناء الزهرا (سلام الله علیها)
با اقدامات اطلاعاتی سربازان گمنام امام زمان(عج) دفاتر تولید تعدادی از شبکه های ماهواره ای که در چهار استان کشور به طور مخفیانه و غیر قانونی در راستای ایجاد اختلافات مذهبی وتشدید تفرقه در جهان اسلام وتخریب وجهه تشیع فعالیت می نمودند ، شناسایی گردیده وبا حکم قضایی تعطیل وعوامل آنها بازداشت شدند.
    به گزارش روابط عمومی وزارت اطلاعات برخی از این شبکه ها ی ماهواره ای که مرکز پخش آنها در انگلیس وامریکا ست توسط این دفاتر و عوامل آن در استانهای قم ، اصفهان ، تهران وخراسان رضوی به پشتیبانی از برنامه های اختلاف افکنانه در جهان اسلام مبادرت می کردند.
        بر اساس این گزارش ، این شبکه ها در راستای اهداف برخی سرویس های اطلاعاتی بیگانه وتأمین اهداف استکبار جهانی فعالیت نموده و درجهت مخدوش نمودن وحدت و مصالح جهان اسلام در پوشش برنامه های مذهبی و شعائر اسلامی فعالیت می کردند .
اختلاف افکنی بین پیروان مذاهب اسلامی از طریق توهین و افترا به مقدسات آنها ، اهانت به علمای جهان اسلام ، اعلام هفته برائت در مقابل هفته وحدت ، تبلیغ وترویج سبک های غلط ، خرافی وخشن عزاداری ، محور و رویکرد اصلی برنامه های تولیدی این دفاتر بوده است .



+ خداروشکر که بساط این فتنه گران هم توسط غیور مردان گمنام و بی ادعا جمع شد..فعالیت نسبتا گسترده و یارگیری این طیف ( آقای سید صادق شیرازی و اعوان و انصارش) نگرانی هایی را ایجاد کرده بود..


برخی شبکه های ماهواره ای وابسته به آقای سید صادق شیرازی 






(برپایی مراسم قمه زنی در بیت وی در قم،قرمزی کف زمین دلیل جاری شدن خون افراد است)




  • ۰ نظر
  • ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۱۰
  • ۹۹۷ نمایش
  • ابناء الزهرا (سلام الله علیها)
به گزارش مشرق - گفت و گوی پیش رو شاید صریح ترین گفت وگوی سردار سرلشکر رحیم صفوی، مشاور عالی و دستیار نظامی مقام معظم رهبری و فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی باشد. سردار صفوی به گفته خودش امضایش پای تمام عملیات های 8 سال جنگ است، ناگفته های مهمی از ادامه جنگ بعد از عملیات بیت المقدس و پذیرش قطعنامه 895 دارد.


** ســؤال اول این که استراتژی ها یا راهبردهای دفاع مقدس چه بود؟ (از اول شــروع جنگ تا عملیات الی بیت المقدس و از الی بیت المقدس به بعد). اگر راهبرد جمهوری اسلامی ایران در مقطعی تغییر کرده، دلایل این تغییر را هم برشماری کنیم که استراتژی جمهوری اسلامی به چه دلیل تغییر کرد؟ عوامل مؤثر این تغییر اســتراتژی چیســت؟ با توجه به این که جنابعالی از فرماندهان دفــاع مقدس بودیــد، در آن مقطع جزو تصمیم گیرندگان جنگ بودید، بر اوضاع سیاسی و نظامی مسلط بودید و در جریان روال تصمیم گیری ها بودید، این را به عنوان ثبت در تاریخ و استفاده در رسانه در حال تدوین داشته باشیم؟ 

در زمان عملیات الی بیت المقدس، من جانشین فرمانده کل سپاه در جنگ بودم؛ یعنی مسئولیت اصلی ام «معاون عملیات کل ســپاه» بود. از سال 1360، عضو شورای عالی سپاه و معاون عملیات کل سپاه بودم اما در جنگ، جانشین فرمانده کل سپاه (جانشین آقا محسن) بودم و اکثر طرح های عملیاتی با امضای من بود. آقای شمخانی به عنوان قائم مقام آقا محسن در تهران، سپاه کشوری را اداره می کرد و من تقریبا در جنگ بودم. 
راجع به ســؤال اول تان؛ آیا استراتژی حضرت امام یا راهبرد ایشان از اول جنگ تا عملیات الی بیت المقدس و تا پایان جنگ تغییر کرد یا تغییر نکرد؟ از نظر من از ابتدای جنگ تا آخر جنگ، راهبرد امــام، «راهبرد دفاعی» بود و هیــچ تغییری در راهبرد حضــرت امام که برمبنای دفاع بود، به وجود نیامد. یعنی حتی ورود به سرزمین عراق را امام دفاع می دیدند نه تهاجم. در مبانی اسلامی، «تهاجم» یعنی شروع جنگ. شروع به معنای پیشروی علیه یک سرزمین و تصرف آن تهاجم با «دفاع» فرق دارد. شاید در اعلامیه‌های حضرت امام هم این موضوع باشــد. امام تا آخر، جنگ را برمبنــای دفاع اداره کردند. از نظر من، هم راهبرد امام بزرگوارمان و هم راهبرد نیروهای مســلح- که تابعی از راهبرد ایشان بود، مخصوصا سپاه پاسداران- تا عملیات حلبچه، یعنی، ســال 1367 و آخر جنگ، راهبرد یا استراتژی دفاعی بود. ولی تغییر تاکتیکی داشتیم. ما در تاکتیک، متناسب با شرایط جنگ، تغییراتی را می دادیم. یکی از این تاکتیک ها، ورود به خاک عراق بود، آن هم با اذن امام که در این مورد بحث خواهیم کرد. بنابراین در رابطه با سؤال اصلی تان که آیا راهبرد حضرت امام نســبت به مبانی دفاع یا استراتژی دفاع، تا آخر جنگ تغییری کرد یا نه، من با اطمینان قلب به شــما می گویم تا آخر جنگ، راهبرد امام و راهبرد سپاه پاسداران راهبرد دفاعی بود و تغییر در تاکتیک های نظامی و عملیاتی در صحنه میدان جنگ بود، والا راهبرد، راهبرد دفاعی بود. 

آقای هاشمی به فکر قدرت بعد از امام بود/ سیاست خارجی در دوره جنگ ضعیف بود/ اموال 20 هزار آمریکایی ساکن اصفهان چگونه به آمریکا پس داده شد؟

** یعنی راهبرد نظامی ما از ابتدای شــروع جنگ تا پذیرش قطعنامه، همان راهبرد دفاعی بود؟ 

هم راهبرد امام و هم راهبرد ســپاه پاسداران- و بهتر بگویم راهبرد جمهوری اسلامی- «راهبرد دفاعی» بود. 

** در مورد راهبردهای مطــرح در طول دفاع مقدس بیشتر توضیح بدهید. 

بایــد دید در آن زمان، در رابطه بــا ورود به خاک عراق، چه استدلال هایی وجود داشته اســت. به نظر من، هدف اساسی و غیرقابل تغییر نظام جمهوری اسلامی ایران، حفظ نظام، حفظ  منافع ملت، حفظ سرزمین و رسیدن به اهدافی است که حضرت امام مدنظر داشــتند. در مقابل این اهداف جمهوری اســلامی، تهدیدات خارجی و ناامنی های داخلی وجود داشــت که اینها را تهدید می کرد. مطلب اول این که، جنگ یکی از این تهدیدات خارجی است که «نظام سیاسی» را به خطر می اندازد. ناامنی های داخلی هم یکی از عوامل به خطر انداختن نظام سیاسی است. مطلب دوم این که؛ جنگ ها را «رهبران سیاسی» کشورها شروع می کنند و بعد هم به اتمام می رسانند. در حقیقت، جنگ ها ادامه سیاست رهبران سیاســی اســت. هدف نهایی جنگ ها، اعمــال «اراده سیاسی» یک دولت بر دولت دیگر است که موجب تصرف زمین می شود مثل اروندرود که یکی از اهداف جنگ ایران و عراق بود و با دستیابی عراق به آن، منبع اقتصادی و امتیاز خوبی نصیب عراقی ها می شد. برای متوقف کردن جنگ توسط کشوری که مورد هجوم قرار گرفته است، چند راهکار وجود دارد: یکی این که با تضعیف قدرت تهاجمی دشــمن به وسیله ابزار نظامی ارتش، نظام سیاسی آن کشور را منهدم کنیم تا رهبران سیاسی دولت مهاجم، برای ادامه نبرد قدرتی نداشــته باشند یا این که رهبران سیاسی، مناطقی را از دســت بدهند که احســاس خطر بکنند. 

وقتی که ما مثلا در ســال 1365، بصره را تهدید کردیم، آن شــهر را به تصرف در نیاوردیم، ولی عراقی ها احســاس خطر کردند و وقتی ما به 17-18 کیلومتری بصره رســیدیم، آن شهر را ناامن کردیم به طوری که شــهر بصره زیر توپ‌رس توپخانه ما قرار گرفت. این از نظر سیاســی، یعنی این شهر دیگر ناامن است و سقوط کرده است. اگر رهبران سیاسی احساس کنند که با تصرف منطقه ای، فشاری به آنها بیاید، این فشار موجب تضعیف دولت می شود. در این جنگ، عراقی ها 500 تا 600 هزار نفر تلفات داشتند و این در کتاب «طولانی ترین جنگ» در بحث تلفات عراقی ها آمده است. عراقی ها در فاو 50 تا 60 هزار نفر کشته دادند که برای تلفات این عملیات، جلال طالبانی پیام فرستاده بود. در عملیات کربلای 5 و 8 هم عراقی ها 50 هزار نفر تلفات دادند که این عملیات ها در ادامه عملیات فاو بود. ایران هم در این عملیات ها، شهید و 25 هزار نفر مجروح داد که در جلد سوم کتاب «تجزیه و تحلیل جنگ تحمیلی» این مطلب آورده شده است. حالا با این مطالبی که عرض کردم، من هنوز معتقد هستم که سیاست امام به عنوان رهبر و فرمانده کل قوا و مرجع تقلید، «سیاست دفاعی» بوده است. در این رابطه من دلایلی دارم که این دلایل را می توان در صحبتهای حضرت امام پیدا کرد.

قبل از سال 1364، خدمت امام رسیدیم و معضلات عبور از اروندرود را خدمتشان عرض کردیم. ایشان چند جمله فرمودند؛ از جمله این که: فرمانده کل قوا خداست. همان خدایی که به شما امر کرد نماز بخوانید، به شما امر کرد که دفاع کنید. پس ببینید، امام در تمام  صحبتهایشــان و در تمام بیانیه‌هایشان صحبت دفاع را بیان کرده‌اند و حالت دفاعی داشته‌اند. حالا هر اسمی که می‌خواهید روی آن بگذارید؛ دکترین یا سیاست دفاعی. بالاخره امام رهبر و مسئول جنگ و صلح بود. در قانون اساسی، در رابطه با جنگ و صلح و پذیرش آن هم، قوانینی آورده شده است.

مطلب آخری که  میخواهم عرض کنم، این اســت که من ایــن را قبــول دارم که در رابطه با تــداوم جنگ و چگونگی به پیروزی رســاندن آن و سرنوشت جنگ، بین زیرمجموعه امام، یعنی رهبری سیاســی به طور خاص و آقای رفسنجانی که از ســال 1362 به عنوان فرمانده جنگ از طرف امام منصوب شد و فرماندهی نظامی بخصوص سپاه، اختلاف نظر وجود داشت.

** سال 1362 یا قبل از آن را می‌گویید؟

من تصورم قبل از سال 1362 است و از آن سالها بود که این مســأله به صورت مشخص بیان شد. اسناد آن هم هست. بروید ببینید که آقای هاشــمی، فرماندهان را جمع کرد و گفت: شما باید این عملیات را انجام بدهید، دیگر به شما کاری نداریم. این صحبت را آقای هاشمی نه تنها در سال 62، بلکه در سال 63  و 64 هم به فرماندهان ارتش  می‌گفت. ایشان می‌گفت: شما این عملیات را با موفقیت انجام دهید و دیگر به خانه‌هایتان بروید؛ ما جنگ را به روش سیاسی تمام  می‌کنیم.

** بعد از موفقیت در عملیــات الی بیت‌المقدس، چه اتفاقاتی افتاد که منجر به طراحی عملیات رمضان و ورود به خاک عراق شد؟ یعنی همان تغییر تاکتیکی که شما می‌فرمایید، در این مقطع بود؟ آیا ما تغییر تاکتیک‌مان دفع متجاوز بود یا اخــراج متجاوز؟ رفع تصرف بود یا تعقیب و تنبیه متجاوز؟ آیا بالاخره این اتفاق افتاد؟

در آن دو جلسه‌ای که خدمت حضرت امام تشکیل شد، ایشان شرایطی را برای ورود به خاک عراق مشخص کردند؛ مثل عدم آسیب رساندن به مردم عراق یا این که ایران، مثلا به دنبال توسعه ارضی و تصرف سرزمین عراق نباشد. همچنین امام فرموده بودند که افکار دنیا و کشورهای عرب و مردم عراق، علیه شما تحریک نشــوند. من از جزئیات آن دو جلسه مطلع نیستم و بهتر است آن را از امثال آقای هاشمی رفسنجانی، حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، آقای میرحسین موسوی و آقای موسوی اردبیلی که احتمالاً در آن جلســه بودند، سؤال کنید. ولیکن آنچه که من فکر میکنم از نظر مســائل نظامی و از نظر مسائل سیاسی، آن هم در آن مقطع، در مقطع ســال1361، از نظر سیاســی باید بدانیم که جنگها توســط رهبران سیاسی شــروع می‌شود و توسط رهبران سیاسی پایان پیدا می‌کند و ختم می‌شود. 

رهبران سیاسی آغازکننده جنگ و ختم کننده جنگ هستند و نیروهای نظامی، زیرمجموعه رهبران سیاســی هستند تا زمانی که اراده رهبری سیاسی شکسته نشود، دست از ادامه جنگ  نمی‌کشد. ما برای شکست دادن عراق، باید اراده صدام را می‌شکستیم تا تن به آتش‌بس و قرارداد 1975 بدهد. برای شکستن اراده سیاسی صدام، باید ارتشش را منهدم می‌کردیم. یا انهدام ارتش عراق، یا رســیدن به یک مراکزی که از نظر سیاسی، عراق احساس کند دیگر در خطر فروپاشی نظام سیاسی است.

درباره مورد دوم، ما برای رسیدن به آن هدف، بصره را هدف قرار دادیم؛ چرا بصره؟ برای این که در توان ما بود و دومین شهر عراق بعد از بغداد بود. یعنی اگر بصره سقوط می‌کرد، دیگر ادامه حیات سیاسی صدام برایش مشکل بود. همچنین تنها راه ترانزیت نفت عراق، از این منطقه است (البته بیشترشان). دو تا خط لوله نفت هم که یکی، خط نفت ســوریه از راه زمین است و یکی از طریق ترکیه به اسرائیل، در همین منطقه بود.

ما در سال1361  که عملیات الی بیت‌المقدس را به پیروزی رساندیم و به مرز رسیدیم، هیچ سازمان بین‌المللی مثل شورای امنیت ســازمان ملل متحد، حاضر نبود به ایران تضمین لازم را بدهد که اگر ما متوقف شدیم، او شروع به تجاوز  نمی‌کند. یعنی همین کاری که کردند؛ وقتی قطعنامه را پذیرفتیم، آنها مجدداً بــه ما حمله کردند. ما قطعنامه 598 را پذیرفتیم ولی عراقیها مجدداً برای گرفتن خرمشهر به ما حمله نظامی کردند و از غرب هم منافقین را راه انداختند آوردند کرمانشاه. منافقین با حمایت و پشتیبانی هوایی و پشتیبانی توپخانه صدام وارد ایران شدند تا کرمانشــاه را بگیرند.

ببینید هیچ اطمینانی به او نبود که اگر ما پذیرفتیم، او ادامه ندهــد. این در حالی بود که در پایان جنگ، 16 لشــکر درست کرده بود. یک میلیون نیروهایش را مسلح و آماده کرده بود، در حالی که ما نیروهایمان داوطلب بودند و مثلا اگر می‌گفتیم بروند، دیگر می‌رفتند و امیدی نبود که برگردند. اکثر نیروهای ما سپاه و نیروهای بسیجی و داوطلب بودند. باز در سال 1361، از نظر قطعنامه‌هایی که تصویب کرده بودند، هیچ قطعنامه‌ای نبود که طبق آن هیأتی بیاورند و متجاوز را روشــن کنند تا معلوم شــود آغازکننده جنگ چه کسی بوده است. در این زمان، یک نیروی بین‌المللی هم نبود که بین ما و عراق قرار گیرد تا حقوق ایران تضمین شود. 

منظورم از حقوق ایران، یعنی حق خســارات وارد شــده به ایران که روشن نبود. در حالی که قطعنامه 598 زمانی که ما به دروازههای بصره نزدیک شــدیم- یعنی بعد از عملیات کربلای 5- تصویب شــد که در آن معین شده بود: نیروهای یونیماک در مرز ایران و عراق مستقر می‌شوند. همچنین نوشته شده بود که دبیرکل سازمان ملل متحد، خاویر پرز دکوئیار، معین خواهد کرد که چه کسی متجاوز است. ایشان هم در آخرین روزهای ریاستش و در آخرین ساعاتش، اعلام کرد که عراق را به عنوان متجاوز می‌شناسد. برای ایران از نظر سیاسی بسیار مهم بود که دبیرکل سازمان ملل، عراق را به عنوان متجاوز شــناخت. این یعنی: ایران حق گرفتن خسارت جنگی دارد. ما در اوج پیــروزی بودیم؛ کربلای 5 اوج پیروزی ما و رســیدن به  دروازه‌های شرقی بصره بود. بنابراین در سال 1361، هیچ کس از نظر سیاسی، تعهد کافی بین‌المللی بین ایران و عراق نداده بود.
آقای هاشمی به فکر قدرت بعد از امام بود/ سیاست خارجی در دوره جنگ ضعیف بود/ اموال 20 هزار آمریکایی ساکن اصفهان چگونه به آمریکا پس داده شد؟

** در آن مقطع که یکسری از سران کشورهای عربی به ایران آمدند و چند نفر از هیأتشان با امام ملاقات کردند و نماز هم پشت سر امام خواندند ، می‌گویند پیشنهاد داده‌اند که ما خسارت جنگ را می‌دهیم.

در حد حرف، این را گفتند ولی در عمل هیچ اقدامی نکردند؛ هیچ اقدامی.

** منظورتان از اقدام عملی چیست؟

این که مثلاً یک نوشته، تعهدنامه بین‌المللی یا تعهدنامه کتبی به ایران بدهند؛ فقط در حد حرف بود. هیچ ضمانتی برای توقف ارتش عراق و این که مجدداً به ایران حمله نکند، وجود نداشت. حتی یک تعهد کتبی راجع به خســارات جنگی وجود نداشت؛ هیچ تعهدی، نه منطقه‌ای نه بین‌المللی برای این دو تا مســأله وجود نداشت: یکی این که مجدداً به نفع عراق نباشد و دیگری این که خسارت ایران پرداخت شود.
از نظر نظامی هم یک استدلال وجود داشت. در مرز شلمچه، این منطقه، منطقه قابل دفاعی نبود و ما برای اطمینان از دفاع، باید به سمت منطقه  شــط‌العرب تا دجله می‌رفتیم. این خط، قابل دفاع بود و با شــرایطی که امام فرموده بودند- که به مردم آسیب نرسد- منطبق بود. ما آنچه که در عملیاتهای رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 1، خیبر، کربلای 5 و حتی عملیات فاو انجام دادیم، در حقیقت بنا بر همان شرایطی بود که امام فرموده بودند: جایی بروید که مردم نباشند. در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر10  که شما خاطرتان  می آید، مردمی در شمال منطقه چزابــه و ارتفاعات حمرین نبودند. 

در عملیات خیبر و بدر که تا دجله و فرات و تا هور رفته بودیم، مردمی آنجا نبودند. یا در سال 1364، وقتی که فاو را گرفتیم، مردمی آنجا نبود. یعنی ما آن شــرایطی را که امام گفته بودند، رعایت میکردیم و از همه مهمتــر، اینهایی که می‌گویند امام مخالف ادامه جنگ بود، بعد از عملیــات رمضان یا در حین آن، امام اعلامیه و بیانیه‌ای صادر کردند و مردم بصره را دعوت به همکاری با نیروهای مسلح ایران کردند. امام یک رهبر عادل، یک رهبر صادق و یک مرجع تقلید برای همه مسلمانان جهان بودند و همین طوری که نمی‌آمدند اعلامیه بدهند. ایشان قبول داشتند که ما وارد شویم و ورود ما را به دفاع می‌دیدند. البته این تصور هم هست که امام، رهبری صدام را یک رهبری غاصب می‌دانستند و حکومت صدام را یک حکومت غاصب. شاید در ذهن مبارکشان این بود که ما بتوانیم این رهبری غاصب را از سر ملت عراق کم کنیم. شاید- البته شاید- این که امام در آن بیانیه‌های پایان جنگ، فرمودند: «جنگ، جنگ تا رفع فتنه»؛ علتش همین بوده.

تقریباً در هر عملیات، امام بیانیه می‌دادند. سال 1364، قبل از عملیات والفجر8 در منطقه فاو، در جماران خدمت امام رسیدیم. جمعیت کمی هم بودیم. کل عملیات را از روی نقشه شرح دادیم و امام هم شــاید بیش از نیم ســاعت، با آن سن و سالشان، با دقت گوش کردند. من این را برای شما می‌گویم؛ حتی ما گفتیم: آقا! ممکن اســت مثل عملیات خیبر و بــدر، برویم آن طرف و برگردیم و یک تعدادی شــهید بدهیم و تعدادی را جا بگذاریم، یعنی مفقودالاثر. می‌دانی امام چه فرمودند؟ فرمودند: اصلا فرمانده کل قوا خداســت؛ آن خدایی که به شما امر کرده، دستور داده نماز بخوانید، همان خدا به شما امر کرده دفاع بکنید. شما بروید، مطمئن باشــید که پیروزید و من هم خواهم آمد و با شما نماز خواهم خواند. نمیدانم این  صحبتها در صحیفه آمده یا نه، اما دقیقاً در ذهنم هست که امام فرمودند: مطمئن باشید که پیروزید و من می‌آیم با شما نماز  می‌خوانم.

پس امام تا آخر، جنگ را دفاع می‌دیدند، تجاوز نمی‌دیدند و می‌خواستند اگر قدرت نیروهای نظامی رسید، آن حاکم جاعل ظالم، یعنی صدام را ســرنگون کنند و ملت شیعه عراق را از شر او خلاص کنند. در مبانی ما، امام که تنها متعلق به سرزمین ما نبود، امام که به یک چارچوب سرزمینی تعلق نداشت. امام مال مسلمین بود، رهبر مسلمین جهان بود، رهبر شیعیان جهان بود؛ امام عرق این جوری نداشت. مثلاً عراق را هم جزو بلاد اسلامی می‌دانست. به هر جهت من با اطمینان به شما  می‌توانم بگویم که ما از نظر نظامی، در شــلمچه قابلیت پدافند نداشتیم و باید ادامه می‌دادیم.

** بعد از عملیات الی بیت‌المقدس، صدام یک بیانیه‌ای می‌دهد که به «بیانیه صلح» معروف است. می‌گوید ما قبول داریم و دیگر برمی‌گردیم سر مرزهای بین‌المللی و دعوت می‌کند به صلح. این را شــما چگونه تفسیر می‌کنید؟

فکر میکنم صدام همان ماه سوم یا چهارم جنگ متوجه شد که نمی‌تواند در این جنگ پیروز شود. یعنی به خطای استراتژیک خودش در رابطه با این که لشکرهای نظامی‌اش را در طول مرز پخش کرده، پی برد. شاید اگر آن 12 لشکر اول جنگش را تمرکز داده بود، حداقل آبادان و خرمشهر را گرفته بود. تازه نمی‌گویم که اهواز را می‌توانست بگیرد. پشت سر لشکر 33 زرهی که دو تیپ تکاور هم بود، ســه لشکر دیگر داشت و حداقل آبادان را- حتی اهواز را  نمی‌گویم-  حتماً گرفته بود. حتی می‌دانید از بهمنشیر هم عبور کرد. صدام در چند ماه اول جنگ، متوجه شد که نمی‌تواند از پس جمهوری اسلامی ایران برآید.

جمعیت آن روز عراق، یک چیزی حدود16  میلیون نفر بود، جمعیت ما هم 40 میلیون نفر. سرزمین عراق یک چهارم ایران اســت. ایران یک میلیون و 648 هزار کیلومترمربع بود و عراق 480 هزارکیلومترمربع؛ یعنی سرزمینش، یک‌چهارم و جمعیتش یک‌ســوم ایران بود. قدرت نظامی و بسیجش هم، به نظر من، نســبت به ما کمتر بود. امام قدرت سربازگیری زیادی داشتند. ما حدوداً دو میلیون بسیجی را در جنگ شرکت دادیم. از طرف دیگر، نیروی سپاه پاسداران و توسعه سازمان رزمی سپاه، برای عراقیها غیرقابل تصور بود. در پیش‌بینی‌هایشان، سپاه پاسداران به عنوان سازمان رزم نبود؛ مثلا روی ارتش حساب می‌کردند. در اســناد ارتش عراق که بعد از جنگ به دســتمان افتاده، همین موضوع هســت که اصلا سپاه را جزو سازمان رزم نمی‌شــناختند. بنابراین در عملیات الی‌بیت‌المقدس، امام در اعلامیه خود می‌فرمایند: صدام به این نتیجه رسیده که در مقابل ایران شکست خواهد خورد، لذا از نظر سیاسی، پرچم صلح‌طلبی را بلند کرد که بتواند بر ایران پیش‌دســتی کند والا در ته دلش، واقعاً این نبود که جنگ با ایران را پایان دهد.

** یکی از دلایلی که ما موفق نبودیم و نتوانســتیم از پیروزی عملیات الی‌بیت‌المقدس استفاده کنیم، ضعف دیپلماسی ما بود. یعنی با این موفقیتی که در عملیات الی‌بیت‌المقدس به آن دست پیدا کردیم، باید دیپلماسی فعال و تهاجمی می‌داشتیم تا بتوانیم به اهداف خودمان برسیم و جنگ حداقل تا 5 یا 6 سال طول نکشد. این ادعا تا چه اندازه‌ای می‌تواند درست باشد؟

ضعف سیاســت خارجی یا دیپلماسی سیاســی ایران را ما در طول جنگ داشــتیم، هم اکنون هم داریم. شــما فکر میکنید دســتاوردهایی که در افغانســتان ، در عــراق، در لبنان و در فلسطین داریم؛ آیا سیاست خارجی ما، نمی‌تواند آنها را تبدیل به یک منفعت سیاســی برای ایران بکند؟ هم اکنون هم حتی نمیتواند. بنابراین در طول جنگ، ضعف دیپلماســی خارجی داشــتیم. برعکس عراقیها که خیلی در دیپلماسی‌شان فعال بودند، ما تجربه سیاسی نداشتیم. این تنها به فرد برنمی‌گردد؛ آن بدنه کارگزاران سیاست خارجی و دیپلمات‌های ما در کشورهای مختلف، از یک مدیریت و بدنه قوی در سیاست خارجی برخوردار نبودند. لذا همراه با پیروزی‌هایی که در میدان جنگ به دســت می‌آوردیم، نمی‌توانستند این پیروزی را تبدیل به منفعت سیاسی کنند. بله؛ من این ضعف را قبول دارم.

آقای هاشمی به فکر قدرت بعد از امام بود/ سیاست خارجی در دوره جنگ ضعیف بود/ اموال 20 هزار آمریکایی ساکن اصفهان چگونه به آمریکا پس داده شد؟

** برخی از گروه‌های سیاســی از جمله نهضت منحله آزادی، ادامه جنگ بعــد از عملیات الی‌بیت‌المقدس را نامشروع و غیرشــرعی می‌دانستند و در این رابطه اطلاعیه دادند. برای حضرت امام هم نامه نوشتند. نظر جنابعالی چیست؟

نهضت آزادی‌ها، به معنی واقعی، ملی‌گرا که دلسوز ملت ایران یا سرزمین ایران یا حتی وطن‌پرست باشند، نیستند. اینها اعتقاد به سرزمین و ملت ایران داشتند. در اعتقادات اسلامی‌شان هم با حضرت امام فاصله داشــتند. درکی که اینها از اسلام داشتند، با درکی که امام به عنوان یک مرجع جامع و فقیه جامع‌الشــرایط داشتند، متفاوت بود. آنها با اسلام امام که «اسلام ناب محمدی» بود، فاصله داشتند و تا اندازه زیادی، تابع سیاست‌های قدرتهای بزرگ مثل امریکا بودنــد. نهضت آزادیها اگر عرق ملی و عرق میهن داشتند، چرا یک نفرشان در جنگ شرکت نکرد؟ آن وقتی که شهرهای ایران اشغال شد، چند نفر از این نهضت آزادیها در جنگ شرکت کردند؟ چند نفرشان شهید شدند؟ شهدایشان را نام ببرند. اینها اگر واقعاً  ملی‌گرا و وطن‌دوست بودند، بیایند بگویند تــا قبل از الی‌بیت‌المقدس، چه کمک مالی را به جنگ کردند؟ اینجاست که آدم واقعاً  می‌فهمد در مبانی حکومتداری‌شان با امام فاصله داشتند.

رئیس آنها، مرحوم آقای بازرگان که یک مسلمان خوبی هم بود، من خاطرم هســت که همان اوایل انقلاب، ایشان در اداره حکومت با امام اختلاف نظر داشــت. ایــن جمله مال مرحوم مهندس بازرگان اســت: فرق ما با امام این است که ما اسلام را برای ایران می‌خواهیم، امام ایران را برای اســلام می‌خواهد. آنها می‌گویند ما اسلام را در چارچوب جغرافیایی ایران می‌خواهیم. یعنی دیگر کاری به ملت فلسطین و ملت‌های اسلامی ندارند. خب یک فقیهی مثل امام که نایب امام زمان(عج) است، نمی‌تواند فقط به سرنوشت ملت ایران فکر کند و به سرنوشت مردم فلسطین فکر نکند.

دومین مطلب را از آقای مهندس بازرگان برای شما می‌گویم. اوایــل انقلاب بود، آقای مهندس بازرگان نخســت وزیر موقت ایران بود ما در اصفهان ســپاه پاســداران را تشکیل داده بودیم. اولین استاندار ما آقای دکتر واعظی بود. من در استانداری پیش آقای واعظی بودم که آقای مهندس بازرگان زنگ زد به ایشان و گفت: به چه حقی اموال امریکایی‌ها را آنجا نگه داشته‌اید؟ دادگاه انقــلاب حکم داده؟ در اصفهان بیــش از 20 هزار امریکایی در هلی‌کوپترسازی و جاهای دیگر بودند. در شهری که الان اسمش را گذا شته‌اند شا هین‌شــهر، زندگی  می‌کردند؛ مدرسه داشتند، دانشگاه داشتند، تمام شهر در اختیارشان بود. اموال آنها را آنجا مصادره کردند. آقای مهندس بازرگان به استاندار اصفهان دستور داد که تمام آن اموال را بار کامیون کنید و بیاورید فرودگاه مهرآباد و بفرستید امریکا؛ همین کار هم انجام شد. در حالی که میلیاردها دلار از سرمایه‌های ایران در امریکا بلوکه شده بود.

بنابراین مــن واقعاً نهضت آزادی‌ها را در راســتای این که به منافــع ملی و مصالح ایــران توجه کننــد و خدمت کنند، نمی‌دانم و موضعگیری آنها را تابعی از موضعگیریهای امریکا یا سیاســتهایی که علیه ایران بود، میدانم. البته سر و و ضعشان اسلامی نشان می‌داد.

** در همین رابطه، نهضت آزادی بیانیه‌های زیادی دارد و واقعاً بیانیه‌های بسیار تند و خیلی عجیب و غریبی است. خطاب به حضرت امام، بیانیه‌های بسیار تندی دارد و این که تمام نظرات حضرت امام را زیر سؤال برده است. مثلاً در یکــی از این بیانیه‌ها چنین می‌گوید: «اما در اجرا و تداوم جنگ، غیر از مرحله دفاعی مشروع و قانونی اولیه که صدام و ارتش او را دچار شکست و خواری و مجبور به فرار گرداند، دولت عراق خواهان صلح و آماده برای پرداخت غرامت گردید.» بعد هم می‌گوید: "ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی / این ره که تو می‌روی به ترکستان است"، با همه این مســائل و شــناختی که بود، چرا امام برخوردی با اینها نمی‌کردند؟

عراق هیچ وقت آماده پرداخت غرامت نبود. امام اینها را چند نفر پیرمرد و یک گروه بی‌خاصیت وابسته که نفوذی هم در مردم نداشتند، می‌دانستند. اینها یک گروه  بی‌خاصیت وابسته بودند که اسلامشان، اسلام امریکایی بود. اینها واقعاً مدیریت‌شان هم با مدیریت امام متفاوت بود و اصلا روحیه انقلابیگری نداشتند و هیچ گاه انقلابی نبودند. سال 1356 بود. من ســال1354 از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بودم و دو سال، افسر وظیفه در تیپ 55 هوابرد شیراز بودم و در حال مبارزه با رژیم شاهنشــاهی. آمدیم با بعضی از بزرگان در مورد این که چگونه باید مبارزه را علیه رژیم شاه ادامه بدهیم، حضوری صحبت کردیم. یکی خدمت آ یت الله بهشتی رسیدیم در منزلشــان و یکی هم خدمت آقای مهندس بازرگان در یک شــرکت مهندسی، در همین خیابان شــاهرضا که الان خیابان انقلاب است. خاطرم هست که آیت الله بهشتی ساعت 11 صبح وقــت داده بودند تا30 /11. من از دوره دانشــجویی ایشــان را می‌شناختم. منزلشان قلهک بود و من 10 دقیقه دیر رسیدم. تا زنگ در را زدم، بدون عبا آمدند دم در و گفتند: «جناب آقای صفــوی! 10 دقیقه دیر آمدی! اگر در این 20  دقیقه باقی مانده، مطالبتان حل می‌شــود که هیــچ، والا بروید دفعه دیگر. واقعاً نظمی که این بزرگوار داشت، عجیب بود. گفتم حاج آقا ، در این 20 دقیقه حرفهایم را  می‌زنم. گفتم خدمتشــان که ما، یک عده دانشجویی هستیم که فارغ‌التحصیل شده‌ایم و سربازیمان تمام شــده. الان می‌خواهیم مبارزه مسلحانه را علیه رژیم شاه شروع کنیم و آمده‌ام اجازه بگیرم برای این که هم اسلحه جمع کنیم، هم خریداری کنیم و هم مبارزه مسلحانه را شروع کنیم؛ برای کسب تکلیف آمده‌ایم. 

ایشان که از قبل ما را  می‌شناختند، فرمودند: تا مرحله  جمع‌آوری سلاح، هر چه می‌توانید جمع کنید. ولی خیلی مراقب این باشید که از بین نروید و شما را دستگیر نکنند. جمع‌آوری سلاح و مهمات را انجام دهید، ولی برای به کار گرفتن اسلحه و عملیات نظامی، باید مورد به مورد اجازه شرعی بگیرید. با این تشویق ایشان، خیلی روحیه گرفتیم. فردای همان روز، رفتم پیش آقای مهندس بازرگان. در همین خیابان شاهرضا. همین سؤال را از مرحوم مهندس بازرگان کردم. ایشان گفت: این حرفها یعنی چه؟ برای چه می‌خواهید بروید دنبال جمع کردن اســلحه؟ شما بروید معلم یک کلاس بشوید، اگر توانستید یک کلاس را یک سال اداره کنید، بعد بیایید پیش من تا بگویم چه کار کنید. اصلاً دنبال مبارزه مسلحانه نباشید. این دو تلقی بود. آقای مهندس بازرگان  می‌گفت بروید معلم بشوید، مدیریت‌تان را ثابت کنید تا بعد در مورد دست به اسلحه شدن و جمع‌آوری ســلاح فکری بکنیم. اصلاً فکر انقلابی و این که  می‌توان نظام شاهنشاهی را شکست داد، نداشت. بنابراین دو نوع تفکر بود. فکر شهید بهشتی، فکر حضرت امام بود که باید نظام شاهنشاهی را سرنگون کرد و فکر اینها این بود که با یک چیز آرامی، مثل رفرم، چنین نظامی را تغییر داد.

** در مورد اواخر جنــگ و انتقال عملیاتها به غرب کشور و موضوع پایان جنگ، مطالبی را بفرمایید.

رهبری جنگ در آن موقع، به صورت مقطعی فکر می‌کرد؛ یعنی این روش را انجام دهیم، بعد به روش سیاسی عمل کنیم. فرماندهان نظامی ارتش هم هیچ استراتژی و دیدگاهی نداشتند. ارتش هیچ عملیات بزرگی را نتوانست به پیروزی برساند. من اینها را می‌گویم که شما بنویسید؛ هیچ اشکالی ندارد. در آن موقع، سپاه قدرت اصلی بود. رهبری سیاسی جنگ وقتی که دید عملیاتهای ما در جنوب به نتیجه‌ای  نمی‌رســد، کار عملیات را به غرب و شمال کشاند و ما دیگر در سال 1364 به غرب رفتیم و به اصطلاح، تغییر استراتژیک دادیم. بنده مخالف این تغییر بودم و صحبت‌هایم ضبط شــده و موجود اســت که مخالفت خود را ا علام کرده‌ام. به دلیل مخالفت من، آقا محســن ما را در جنوب نگه داشت که ادامه عملیات فاو را طرح‌ریزی کنیم. البته خدا بعضی از دوستان را هدایت کند که در قرارگاه رمضان بودند و آقا محسن را تشویق  می‌کردند که به غرب بیاید، ولی بنده  می‌دانستم که این تغییر استراتژیک، اشتباه است. به طور خاص، آقایان محمد جعفری و ســلطان‌منش را می‌گویم که از فرماندهان ســپاه بودند. اینها از فرماندهان قرارگاه رمضان بودند و آقا محسن را تشویق می‌کردند که: بیا برویم و در غرب عملیات بکنیم؛ کرکوک را بگیریم، سلیمانیه را بگیریم. در حالی که حتی به سلیمانیه هم نرسیدیم. هرچند که اگر به سلیمانیه هم  می‌رسیدیم، ارزش نداشت. یعنی اگر ما یک کیلومتر در شلمچه پیشروی م‌یکردیم، ارزش آن برابر بود با پیشروی10  یا 20 کیلومتری در شمال عراق. با این کار، نیرو و قوایمان را تجزیه کرده بودیم. ولی باز هم من، رهبران سیاسی را قبول دارم. بحث من تفاوت بین رهبران سیاسی و رهبران نظامی است که آن را می‌گویم.

آقای هاشمی به فکر قدرت بعد از امام بود/سیاست خارجی در دوره جنگ ضعیف بود/اموال 20 هزار آمریکایی ساکن اصفهان چگونه به آمریکا پس داده شد؟

رهبری سیاســی  می‌خواهد هر طور شــده، جنگ را تمام کنــد ولی رهبری نظامی  میخواهد جنگ را متقاعد کند. (مثل سال 1367) که آقای هاشمی به آقای رضایی می‌گفت: شما هر برنامه‌ای برای جنگ دارید، اجرا کنید، چون ما چند میلیارد دلار آماده کرده‌ایم تا بدهیم به شما برای هزینه کردن. آقای رضایی و شــمخانی در بیمارستان امام حسین (ع) در کرمانشاه، نامه‌ای را به اســم آقای هاشمی رفسنجانی تنظیم کردند که این نامه را ایشــان به امام بدهند. این نامه الان هم موجود است. در این نامه، نیازمندی‌های عملیاتی را ذکر کرده‌اند؛ از جمله این که ما برای 1500 گردان بسیجی، تجهیزاتی را می‌خواهیم. 200 فروند هواپیمای جنگی، یک تعداد  هلیکوپتر و چیزهای دیگر نیاز داریم. وقتی آقایان داشــتند این نامه را برای آقای هاشمی می‌فرستادند، بنده به آقای رضایی گفتم: آقا محسن این کار را انجام ندهید. نسخه اصلی این نامه نزد آقای رضایی است و یک نسخه هم به آقای هاشمی دادند.

در اواخر جنگ، وقتی عراقی‌ها به فاو حمله کردند، بنده مجبور شــدم با یک دستگاه  هلیکوپتر 214، به همراه آقایان قربانی و قاســم سلیمانی به فاو بروم. چون سوخت  هلیکوپتر تمام شده بود، مجبور شدیم با قایق به سمت عراقی‌ها برویم. وقتی عراقی‌ها فاو، شــلمچه و جزایر دیگری را که در دست ایران بود گرفتند، آقای هاشمی و میرحسین موسوی و یکی، دو نفر دیگر نزد امام رفتند و گفتند: از نظر اقتصادی، کفگیر به ته دیگ رسیده و دولت نمی‌تواند هزینه جنــگ را تأمین کند و پولی برای ادامه جنگ نداریم. در مورد این مسائل باید از آقا محسن سؤال کنید، حتی می‌توان از آقای هاشــمی هم سؤال کرد. چون ما از سال 1365 به بعد، میزان فروش نفــت را زیر 10 دلار برده بودیم. آن زمان قیمت نفت چقدر بود؟

** 6 الی 8 دلار بود.

احسنت. براســاس صحبت آقای روغنی زنجانی- که رئیس سازمان برنامه و بودجه بود- بدترین سال اقتصادی کشور، سال 1365 بود که در آن سال، کل درآمد ارزی ما، هفت میلیارد دلار بود. در آن سال، نمی‌توانستیم روزانه بیشتر از یک میلیون لیتر نفت صادر کنیم. از سال 1365 به بعد، فشار اقتصادی روی ایران شروع شد. در آن سال عراقی‌ها کشتی‌های ما را در خارک هدف قرار می‌دادند. یکی از مسئولان می‌گفت که مردم دیگر استقبالی از شرکت در جنگ نمی‌کنند و اعزام نیرو به جبهه‌های جنگ کم شده بود. آقای هاشمی به امام گفتند که وضع اقتصادی ما این است و نامه فرمانده کل سپاه را هم به امام دادند.

** آقای هاشمی از ارتش هم نامه ای گرفته بود؟

این را باید از آقا محسن سؤال کنید. 

** آقای رضایی می‌گویند: این نامه‌ای که ما نوشتیم، در آن ذکر کردیم که اگر اینها هم تأمین نشود، باز هم ما تا آخر ایستاده‌ایم.

یعنی این که ما عاشورایی هستیم و عاشورایی  می‌جنگیم که امام فرمودند: این مطلب شــعاری بیش نیست. در صورتی که آقا محسن  می‌گوید: شبیه این نامه را ما چهار سال پیش هم برای امام نوشتیم. در حالی که چهار سال قبل، ما عملیات فاو را داشتیم. آقا محسن برای امام نوشتند که ما  می‌خواهیم سپاه را توسعه دهیم و نیروهای هوایی، زمینی و دریایی را تشــکیل دهیم. امام بعد از این که با شورای نگهبان مشورت کردند، فرمان تشکیل نیروهای سه‌گانه را صادر کردند که طبق قانون اساسی، این از وظایف رهبری و فرمانده کل قوا بود. ایشان در26 /1/1364 فرمان تشکیل این سه نیرو را به آقا محســن دادند کــه ای کاش این فرمان برای آقای هاشــمی یا رئیس جمهور صادر  می‌شد. آقا محسن با چه چیزی می‌توانســت برود این نیروها را تشکیل بدهد؟ بنده در آن زمان اولین فرمانده نیروی زمینی سپاه شدم. آقای علایی، فرمانده نیروی دریایی و آقای موســی رفان، فرمانده نیروی هوایی شد. بنابراین شما این تفاوت را بین رهبری سیاسی جنگ که آقای هاشمی بود و آقا محسن که رهبری نظامی جنگ بود، می‌بینید. آقا محسن خیلی برای جنگ زحمت کشــید. رهبری سیاسی جنگ، یعنی آقای هاشــمی، با حضرت امام و رهبری نظامی جنگ هماهنگ نبود. به نظر من، آقای هاشمی به فکر قدرت بعد از امام بود و می‌خواست بعد از امام کشــور را اداره کند. لذا می‌خواست قدرت را در دست داشته باشد و شاید پیش خود فکر می‌کرد در این جنگ نباید همه چیز از بین برود. این برای حفظ قدرت خود و ادامه حکومت خودش بود که  نمی‌خواست همه منابع کشور از بین برود.

منبع: رمز عبور
  • ۰ نظر
  • ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۳
  • ۷۸۸ نمایش
  • ابناء الزهرا (سلام الله علیها)
 از زمان تأسیس فرماسیون غرب زدگی شبه مدرن در ایران تا ظهور انقلاب اسلامی ایران، ایدئولوژی ناسیونالیسم باستان گرا وجه اصلی و غالب را در شبکه ایدئولوژیک رژیم شبه مدرنیست چهلوی بر عهده داشته و ایدئولوژی اصلی و رسمیِ حکومت بود. البته به موازاتِ آن، ایدئولوژی های لیبرالیسم کلاسیک و تا حدودی نیز سوسیال دموکراسی لیبرال به صورتِ مکمل در جایگاه قدرت سیاسی حاکم از رژیم استبدادی پهلوی و فرماسیون غرب زدگی شبه مدرن ایران دفاع می کردند.

ظهور انقلاب اسلامی و پدیداری «طریقت سیاسی-اجتماعی اسلامی» که هسته اصلی آن را آموزه های «خط امام» تشکیل می داد، اسلام ناب محمدی(ص) را به پرچمدار نهضت انقلابی فراگیر مردمی در ایران بدل ساخت، نهضتی که به دلیل جوهر اسلامی-شیعی اصیل خود هم عدالتخواهانه و ضدسرمایه داری بود، هم انقلابی و قاطع و رادیکال، هم ضد امپریالیست و ضدآمریکایی و مدافع استقلال سیاسی-اقتصادی بود، هم معنوی و آرمان گرا که بر بازگشت به فطرت انسانی و هویت سعادت آفرین دینی و گنجینه آموزه های قدسی شیعی تأکید می کرد. ظهور انقلاب اسلامی و طریقت سیاسی-اجتماعی آن، کل کاست روشنفکری ایران و ایدئولوژی های مدرنیستیِ وارداتی را دچار بحران و بن بست کرد. 

روشنفکری ایران و ایدئولوگ های مدرنیست آن در یکی، دو سال اول پس از ظهور انقلاب اسلامی در نوعی حالت شوک و گیجی به سر می بردند و در خصوص نحوه مقابله با انقلاب، گرفتار نوعی سردرگمی و ابهام بودند. اما از آغاز دهه 1360 حرکت روشنفکران ایرانی در جهت بازسازی و رسیدن به نوعی ساختار و هویت ایدئولوژیک منسجم به منظور مقابله با انقلاب اسلامی آغاز شد. محصول این بازسازی و تجدید ساختار ایدئولوژیک و سازمانی، سیطره ایدئولوژی نئولیبرالیسم بر بخش بزرگی از روشنفکری ایران و ظهور و غلبه نوعی روشنفکریِ نئولیبرالیست بود که در مسیر تقابل با انقلاب و نظام اسلامی قرار گرفته بود.

اغراق نیست اگر بستر اصلیِ تاریخ معاصر ایران از سال های آغاز دهه 1360 تا امروز را تقابل میان نئولیبرالیسم ایرانی با آرمان گراییِ دینی-انقلابیِ انقلاب و نظام اسلامی بدانیم. آرمان گراییِ دینی-انقلابی ای که در نظام ولایت فقیه و در اراده ولایی نظام تجسم و ظهور و فعلیت یافته است و نئولیبرالیسم ایرانی نیز که بیش از دو دهه است در قد و قامت یک جناح تمام عیارِ متنفذ ظهور و بروز دارد، بیش از هرچیز و اساساً و نوعاً، در ستیزی که با حقیقت انقلاب اسلامی و اسلام ناب محمدی(ص) و راه امام و طریقت سیاسی-اجتماعیِ اسلامی دارد، اصل ولایت فقیه و اراده ولائی نظام را به این دلیل که جان و جوهر انقلاب و تجسم و پاسدار هویت اسلامی و انقلابیِ نظام جمهوری اسلامی است، به صور و اَشکال مختلف و مستقیم و غیرمستقیم و از هر طریق و راهی که برایش ممکن و مقدور باشد مورد حمله قرار داده است.

جناح نئولیبرالیست در ایران امروز ترکیبی است از طیف گسترده ای از روشنفکران سکولار-اومانیست (اعم از غیرمذهبی و یا التقاطی های به ظاهر مذهبی و مدعیِ دین داری) که اگرچه پیروان ایدئولوژی های مختلف سکولاریستی در میان آنها حضور دارند اما محوریت و مرکزیت و هژمونیک شان با روشنفکران نئولیبرالیست است، و نیز، بخش عمده طبقه سرمایه دار ایران (که البته نقش محوری و هژمونیک را در این طبقه، لایه سرمایه داری سکولاریستِ ممتازه ای بر عهده دارد که از امکانات و رانت های ویژه برخوردار بوده است و استغراق در مفاسد اقتصادی موجب فربهی و سنگین وزنی آن شده است) به همراه لایه فوقانی طبقه متوسط مدرن، و طیف تکنوکرات-بوروکرات های شاغل در بخش های خصوصی و یا دولتی، و برخی اقشار و گروه های لایه میانی طبقه متوسط مدرن ایران، مجموعاً و در پیوند با یکدیگر بدنه اصلیِ اجتماعی نئولیبرالیسم ایرانی را تشکیل می دهد.

نئولیبرالیست های ایرانی حضور مؤثر و فعالی در عرصه رسانه های مکتوب و فضای مجازی و بازار نشر کتاب دارند و از حمایت پیوسته و گسترده شبکه های ماهواره ای فارسی زبان ایرانی و غیرایرانیِ خارج از کشور نیز برخوردارند حضور و نفوذ طولانی مدت و تأثیرگذار مدیران و کارشناسان و برنامه ریزان همسو با آراء مدرنیستی و نئولیبرالیستی در حوزه های مختلف فرهنگی و مطبوعاتی کشور (از بازار نشر و توزیع کتاب گرفته تا تولید و اکران فیلم های سینمایی و شبکه مطبوعات و نظام آموزش دانشگاهی و روند سیاستگذاری های هنری و...) عملاً بینش نئولیبرالیستی به فرهنگ و هنر و ادبیات را در ساخت و ساختار متولیان فرهنگی-هنری و دانشگاهی کشور نهادینه و حاکم کرده است. از این رو اغراق نیست اگر بگوییم نئولیبرالیست ها دست اصلی را در کلیت سیستم فرهنگی کشور دارند.

نفوذ و تأثیرگذاری و توانمندی جناح نئولیبرالیست در ساخت اقتصادی کشور از توان آن در عرصه فرهنگی هم بیشتر است، و قدرت مانور و تحرک گسترده و جان سختی و توان باز تولیدی که نئولیبرال های ایرانی حتی پس از شکست در کودتای فتنه سبز (و زنجیره ای از ناکامی های کوچک تر در مقاطع قبل از آن) از خود نشان دادند و ظرف مدت کوتاهی موفق به تجدید سازمان و یارگیری و حضور فعال مجدد در عرصه سیاسی کشور گردیدند، ریشه در همین توانمندی های راهبردی های آن در ساخت اقتصاد و سیستم فرهنگی دارد.

***آرایش تاکتیکی نئولیبرال ها پس از فتنه

نئولیبرال های ایرانی در یک دهه گذشته در مقاطع مختلف کوشیدند تا با تکیه بر امکان و موقعیتی که در ساخت اقتصاد و ساخت فرهنگ کشور دارند، با تعرض در عرصه اجتماعی-سیاسی، معادلات کنونی در ساخت قدرت سیاسی را به نفع خود تغییر دهند. هدف غایی نئولیبرال ها این است که کنترل کامل ساخت قدرت سیاسی را در کشور در دست گیرند و فرماسیون غرب زدگی شبه مدرن را (این بار با محوریت ایدئولوژی و اقتصاد نئولیبرالی) بازسازی نمایند.

نئولیبرال های ایرانی در دهه های 1370 و 1380 و پیش از شکست کودتای فتنه سبز محور حرکت خود را بر تقابل میان روشنفکران التقاطیِ به ظاهر دینی (که خودشان را روشنفکران دینی مینامند) با روحانیت شیعه قرار داده بودند، اما شکستِ کودتای نئولیبرالیِ سال 1388 و بی اعتبار شدن چهره های اصلیِ ایدئولوگ روشنفکری التقاطی اندیش نئولیبرال، و فروپاشی سازمان فتنه آنها که عمدتاً متکی بر دو حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود، موجب شد که نئولیبرال های ایرانی در مقطع پس از کودتای فتنه سبز آرایش تاکتیکی و سازمانی و پوشش شعارها و تبلیغاتی خود را نیز تغییر دهند.

پس از شکست کودتای ررنگی نئولیبرال ها و بی اعتبار و متواری شدنِ انبوه ایدئولوگ ها و استراتژیست های آنها دیگر تابلوی «روشنفکری دینی» کم جاذبه و بی آبرو گردید و فراتر از آن، این که با کنار رفتن نقاب نفاق از چهره ایدئولوگ هایی مثل عبدالکریم سروش و محسن کدیور و عبدالعلی بازرگان و سیاستمدارانی چون: رجب مزروعی و رضا علیجانی و عطاء مهاجرانی؛ این عناصر قدرت تأثیرگذاری خود را از دست دادند. زیرا باید توجه کرد که دلیل اصلیِ تأثیرگذاری این اشخاص از حضور منافقانه آنها در حاکمیت نشأت می گرفت و با کنار رفتن نقابِ نفاق و حذف آنها از حاکمیت، قدرت تأثیرگذاری آنها شدیداً کاهش یافت.

در این مقال مجال، بررسی علل شکستِ نئولیبرال ها در توطئه کودتای فتنه سبز وجود ندارد و آنچه محل توجه ما است، بررسی آرایش نوین تاکتیکی و ساختاریِ نئولیبرال های ایرانی در مقطع زمانی پس از ناکامی در فتنه است. ناکامی کودتای رنگی به نئولیبرال های ایرانی آموخت که بر خلاف تصور آنها روحانیت شیعه هنوز از قدرت بسیج و سازماندهیِ نیروهای متدین و انقلابی برخوردار است و تعداد هواداران انقلاب آنقدر پرشمار و مصمم و نیرومندند که هر کودتا و توطئه ای را خنثی می کنند و در هم می کوبند.

نئولیبرال های ایرانی پیش از کودتا تصور می کردند که شرایط کشور به گونه ای شده است که آنها می توانند بخشی از اغراض ضددینی خود را آشکار کنند و در مواردی به طور صریح و مستقیم در مقابل بیّنات انقلاب و اصل ولایت فقیه و آموزه های امام خمینی(ره) بایستند. اما ناکامی در پیشبرد کودتا (علیرغم سرمایه گذاری بسیار زیاد مالی و تبلیغاتی و سیاسی استکبار جهانی، و فعال کردن بخش عمده پتانسیل داخلی توسط فتنه گران) که موجب بر باد رفتن بسیاری از نیروها و امکانات برآمده از بیش از بیست سال فعالیت و برنامه ریزی بود؛ به نئولیبرال های ایرانی فهماند که باید آرایش تاکتیکی خود را تغییر داده و آهنگ حرکت و نحوه بیان اغراض خود را متحول کرده و محور سازمانی و تشکیلاتی شان را نیز تجدید ساختار نمایند. این گونه بود که نئولیبرال های ایرانی از حدود سال 1389 با شعار و تابلو و تاکتیک و سامان تشکیلاتی جدیدی به میدان آمدند. در یک بیان سربسته و بسیار مختصر می توان رئوس این تغییرات را اینگونه بیان کرد:

1- به لحاظ سازمانی و تشکیلاتی، دو حزب منحله مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی از کانون حرکت تشکیلاتی خارج گردیدند. نقش فعال این دو تشکل در فتنه و انحلال آنها توسط قوه قضائیه و نیز تغییر رویه تاکتیکی نئولیبرال ها در این تغییر آرایش تشکیلاتی م<ثر بوده است.

2- به لحاظ تاکتیکی، حضور مجدد گسترده در حاکمیت (که در دوره های ریاست جمهوری نهم و دهم و به ویژه در یکی دو سال اول پس از شکست کودتای فتنه سبز، کم رنگ شده بود) به یک مطالبه محوری و رکن مهمی از برنامه عملیاتی نئولیبرال های ایرانی بدل گردید.

3- با یک جابجایی و تقسیم کار، نیروهای به اصطلاح «محافظه کار»تر و آنها که به لحاظ پیشینه و عملکرد و روابط می توانند خود را به بنیانگذار جمهوری اسلامی و روند عمومی انقلاب اسلامی بیشتر منتسب نمایند، در ویترین حرکت جناح نئولیبرال قرار گرفته اند. نئولیبرال های ایرانی می خواهند با پنهان شدن پشت نقاب منافقانه تصویری غیر حقیقی و تحریف شده از شخصیت و آرمان امام خمینی(ره)، اغراض نئولیبرالی خود را (بی آنکه محتوای سکولار-نئولیبرال این اغراض آشکار شود) دنبال نمایند و با تحریف حقیقت سلوک و سیره سیاسی و شخصیت و آموزه های امام خمینی(ره) از تابلو و شعار پیروی از امام، محملی برای مطالبات نئولیبرالی خود فراهم آورند. به عبارت دیگر پس از یک دوره تبلیغ و ترویج نسبتاً صریح سکولاریسم نئولیبرالیستی، در تجدید آرایش تاکتیکی خود نقاب نفاقی بر چهره باطن و جوهر نئولیبرالی اغراض خود بزنند.

4- تابلوی خِرَدگرایی و عقلانیت و پرهیز از دشمن تراشی و ضرورت خردورزی و اعتدال و مدعاهایی از این دست به کانون اصلی تبلیغاتی بدل گردیده است.

5- نئولیبرال ها در آرایش تاکتیکی جدیدشان می کوشند تا خود را نه مخالف «انقلاب» که مخالف «افراط گرایی» و «بی خردی» نشان دهند. آنها به این دل بسته اند که غیر از طیف متحدان همیشگی شان (و البته با دور کردن متحدان نشان دارشان که اغراض و نیّاتشان کاملاً آشکار گردیده است از جلوی صحنه) بخش هایی از طیف انقلابیون و اصول گرایانی را که ممکن است (به هر دلیلی) مجذوب مانورهای خردگرایی و اعتدال شوند را نیز جذب کرده و جبهه خود را گسترده نمایند.

6- نئولیبرال ها پس از ناکامی در فتنه، اکنون می کوشند تا حرکت خود را معطوف به بخش ها و عناصری از روحانیت نمایند که اینها تصور می کنند می شود تحت عنوان «نواندیشی دینی» آنها را در پروسه بسط شبه مدرنیزاسیون دخیل کرد. در واقع ناتوانی و ورشکستگی جریان موسوم به «روشنفکری دینی» در پیشبرد پروژه شبه مدرنیزاسیون نئولیبرال، جناح نئولیبرالیست را متوجه تأکید بیشتر بر برخی چهره ها و عناصر روحانی کرده است. نئولیبرال های ایرانی می کوشند تا با سازماندهی و شبکه سازی ای تحت عنوان «نواندیشی دینی» به نوعی در درون روحانیت شیعه، جریانی همسو با شبه مدرنیزاسیون نئولیبرال ایجاد نمایند، جریانی که در پازلِ تاکتیکی جناح نئولیبرال در سالهای پس از فتنه، نقش اصلی را در پیشبرد پروژه نئولیبرالیسم شبه مدرن بر عهده دارد. در آرایش تاکتیکی جدید نئولیبرال های ایرانی، این طایفه به اصطلاح «روحانیت نواندیش» قرار است که نقش محوری ای را که قبلاً روشنفکری به اصطلاح دینی بر عهده داشت اکنون بر عهده گیرد. واقعیت این است که بدنه اصلی و عمده روحانیت شیعه با این طایفه به اصطلاح نواندیش نسبتی ندارد و تعبیر «نواندیشی» اسم رمزی برای نوعی التقاطه شبه مدرنیستی است و ماجرای این به اصطلاح نواندیشان، تکرار همان پروژه تحریف مدرنیستی دین است که بیش از یکصد سال است که در ایران روشنفکران به اصطلاح دینی داعیه دار آن بوده اند، و اکنون نئولیبرال ها به شکلی دیگر دارند آن را دنبال می کنند.

نگاهی به رویکرد نشریه «مهرنامه» به خوبی محتوای طرح تاکتیکی نئولیبرال های ایرانی در خصوص این جریان به اصطلاح نواندیش دینی (که در واقع روایتی دیگر از التقاط مدرنیستی و تحریف دین به نفع مدرنیسم است) را نشان می دهد.

به نظر می آید در فضای پس از فتنه، نقش کارگزاران سازندگی در آرایش تشکیلاتی این جناح بسیار برجسته تر گردیده است و حالتی محوری پیدا کرده است. و این تغییر آرایش تشکیلاتی با تغییر تابلوها و شعارها و تغییر آرایش تاکتیکی این جناح تلازم دارد. درباره این تغییرات و پدیداری آرایش های نوین تاکتیکی و ساختاری و سمت و سوی حرکت نئولیبرالیسم ایرانی در فرصت های بعدی باید بیشتر سخن گفت.

انشاءالله


شهریار زرشناس

  • ۰ نظر
  • ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۰۱
  • ۷۹۴ نمایش
  • ابناء الزهرا (سلام الله علیها)

یک باره با شمشیرهای برهنه در کوچه ها و خیابان ها و بازارها و هرجا که مردم تجمع کرده باشند، خارج می شوند و ندای «حکم فقط از آن خداست را سر می دهند» و پس از آن بدون اینکه میان کسی تمایز و تفاوتی قائل شوند، همه مردم را از دم تیغ می گذرانند. 

آنچه گفته شد، توصیف یکی از صحنه های قرون و دوره های گذشته نیست، بلکه یکی از برخوردها و تعامل های گروه های تکفیری در مناطقی است که آنها را به تصرف خود درآورده اند، چقدر صحنه هایی که این روزها مشاهده می شود، شبیه صحنه های تاریخی به وقوع پیوسته توسط خوارج و تکفیری ها در قرون اولیه اسلامی است. 

میان تکفیری های دیروز و تکفیری های امروز عناصر مشترک بسیاری وجود دارد که خیلی ها ممکن است، از آنها بی خبر باشند. این ماجرا واقعا از کجا شروع شد؟ 

سرمنشاء افراط گرایی و تندروی را باید از سرزمین «نجد» جست وجو کرد، چراکه این سرزمین کانون و مرکز سیاسی جنبش ها و تحرکات اعتراض آمیز پس از وفات پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم به شمار می آمد، به گونه ای که از «سهل حنیفه» شاهد ظهور «مسیلمه» دروغگو بودیم که «سجاح التمیمیه» با وی هم پیمان شد و از «سهل حنیفه» بود که «محمد بن عبد الوهاب»، صاحب دعوت وهابیت بعدها زاده شد و به حیات خود ادامه داد و به تبلیغ دعوت خود پرداخت. 

به این ترتیب بسیاری از نجدی‌ ها در دوره پیامبر (ص) از دین برگشته و مرتد شدند و این ارتداد آنها آنقدر ادامه یافت تا بر علی بن ابی طالب، امیر مومنان علیه السلام نیز شوریدند و به «خوارج» معروف شدند، در حالی که برای توجیه خویش پرچم «حکم فقط از آن خداست» را برافراشتند و براساس آن به قتل و کشتار مسلمانان در عراق و ایران پرداخته و قتل و کشتار تمام مسلمانان را مباح کردند تا به این ترتیب جنبش آنها با خشونتی آمیخته به تفسیر دینی و مذهبی در آمیخت و به مهمترین ویژگی و صبغه این افراد تبدیل شد و این مهمترین و اصلی‌ ترین پایه مکتب نجدی در تعامل با دیگران حتی پیش از ورود آنها به آیین اسلام بود. 

شباهت‌ها و تفاوت‌های تفکر داعش با وهابیت چیست؟ /در حال تکمیل

هنوز مدتی نگذشته بود که اعراب نجد تحت عنوان «قرمطیان» تلاش کردند، انقلاب خود را به مناطق دیگر صادر کنند و این موجب شد تا حملات آنها عراق و سرزمین شام را در برگیرد و تا نزدیکی مرزهای مصر پیشروی کنند، به گونه‌ ای که حتی «کعبه»، خانه خدا نیز از دست ویرانگری‌ های آنها در امان نماند. 

پس از آن راهی «بعلبک» شدند و بعد از قتل عام و کشتار اهالی آن، راه «سلمیه» را پیش گرفتند و اگرچه به اهالی این شهر در ظاهر امان دادند، اما هر آن کس را که از خاندان و طایفه بنی هاشم می‌ دیدند، قتل عام می کردند، تا به این ترتیب وقتی از آن خارج شدند، هیچ جنبده ای را نمی توانستی در شهر ببینی. 

پایگاه خبری «العهد» نوشت: این وحشی گری بر اساس خط مشی فکری مبتنی بود که «النویری» در سخنش درباره تربیت فکری جوانان قرمطی به آن اشاره کرده بود، همان گونه که «طبرى» نیز در داستانی که درباره جوانی مسلمان که به آیین قرمطی درآمده و مادر و خانواده اش را ترک کرده و آیین جدید را پذیرفته بود، به آن اشاره و تاکید کرده بود که مهمترین اصل حاکم بر آیین قرمطی مباح بودن ریختن خون هاست. 

دوره‌ها و حکومت ها گذشتند و قرمطیان به حیات خویش ادامه دادند تا اینکه «محمد بن عبد الوهاب» با دعوت دینی اش و هم پیمانی اش با «ابن سعود» پای به عرصه گذاشت و برای شناخت هرچه بهتر «محمد بن عبد الوهاب» و «ابن سعود» همین کافی است که گفته شود، شعار آنها «خون و ویرانگری و غارت» بود. 

شباهت‌ها و تفاوت‌های تفکر داعش با وهابیت چیست؟ /در حال تکمیل

به این ترتیب ابن عبد الوهاب ماموریت مباح بودن ریختن خون‌ ها به دست آل سعود و مشروع بودن آن و اجرای این اصل بر تمام مسلمانان که از دید آنها کافر و مرتد شمرده می‌ شدند، را به عنوان توجیهی مذهبی و دینی برای غارت‌ ها و قتل ها و چپاول‌ ها و در عین حال توسعه طلبی هایشان را برعهده گرفت. 

به این ترتیب ملاحظه می شود که مدرسه فکری قرمطیان در شستشوی مغزهای جوانان تفاوت چندانی با خط مشی که فقهای وهابی در قبال جوانان در پیش گرفتند، تفاوتی ندارد. فقهای وهابی نیز به جوانان خود القا می کردند که هر کس وهابی نیست، را به قتل برسانند، چون به سادگی این اصل را توجیه می‌ کردند که اگر طرف مقابلت وهابی نباشد، مسلمان نیست و به همین دلیل ریختن خونش مباح است. 

به این ترتیب سعودی های وهابی ابتدا نجد را به اشغال خود درآوردند تا پس از آن با توسعه غارت ها و چپاول هایشان منطقه «احساء» را نیز به نجد ملحق کنند و پای به قطر و بحرین و کویت و عمان بگذارند و سپس سرزمین حجاز را به خود ملحق کنند و با یمنی ها به جنگ بپر دازند و از آنجا راه اشغال عراق و سرزمین شام را پیش گیرند. 
 
شباهت‌ها و تفاوت‌های تفکر داعش با وهابیت چیست؟ /در حال تکمیلوهابیت و داعشیت: تطابق در اندیشه ها و افکار 
 
در این خصوص تنها کافی است به آنچه «عثمان بن بشر النجدی»، مورخ سعودی حکومت اول سعودی ها در کتاب معروفش «بزرگی و شکوه در تاریخ نجد» درباره کشتار و قتل عام کربلا در سال 1216 هجری آورده است، اشاره کنیم . 

النجدی در این خصوص می‌ گوید که سعود و البته منظور وی «سعود بن عبد العزیز بن محمد بن سعود» است، با لشکریان خود که آنها را از نجد و بیابان‌ های اطراف گرد آورده بود، راه سرزمین کربلا را در ماه ذی قعده در پیش گرفت و در این راه وهابی های بسیاری را گرد آورده بود، آنها چون به کربلا رسیدند، از دیوارها و سورهایش بالا رفتند و با زور وخشونت وارد خانه ها و بازارهایش شدند و اغلب اهالی این شهر را قتل عام و قبه ای را که بر بالای مزار «حسین بن علی» [ع] گذاشته شده بود، را تخریب کردند وهر آنچه از طلا و پول و زمرد و یاقوت در آن بود، را غارت کردند و همه آنها را به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین نجد بردند. 

عثمان بن بشر النجدی در پاسخ به انتقاد مسلمانان در قبال آنچه وهابی ها در کربلا دست به آن زدند، با افتخار می گوید: بگویید که خدا را سپاس و شکر که ما کربلا را تصرف کردیم و مردمانش را ذبح کرده و سر بریدیم و بخشی از آنها را به اسارت گرفتیم و از این اقدام خود عذر خواهی نمی‌ کنیم و به مسلمانان که آنها را کافر می نامد، در بخش دیگری از کتاب خود می گوید که «10 روز را در کربلا سپری کردیم و در آن چنان به قتل و کشتار و تخریب و ویرانگری پرداختیم که در قدرت درک و فهم هیچ کس نمی گنجد». 

این توجیه و تعلیل آشکارا نشان می دهد که آنها از وهابیت به گونه ای سخن می گفتند که تنها و تنها آن اسلام است و هر کس در این آیین و مکتب نگنجد، مسلمان نیست و این موضوعی بود که محمد بن عبد الوهاب در رسائله اش به آن اشاره و بر آن تاکید کرده بود. 

ابن عبد الوهاب درباره اصل تولی و تبری می گوید که فرد مسلمان هیچ گاه مسلمان واقعی نمی شود، مگر آنکه شرک را ترک کند و یکی از راه های ترک شرک دشمنی و خصومت ورزیدن با مشرکین و بیان خصومت و نفرت خویش از آنهاست  (محمد بن عبد الوهاب: کتاب کشف الشبهات و 13 رساله دیگر، چاپ قاهره، چاپ چهارم). 

عبد الوهاب حکم به تکفیر تمام شیعیان داد و سرزمین و کشورهای آنها را سرزمین و کشور کفر و جنگ دانست و تصریح کرد که اگرچه همه آنها به یگانگی خدای متعال و پیامبری محمد (ص) شهادت می دهند و نماز جمعه و جماعت را ادا می کنند، اما در صورتی که با آنها در شریعت اختلاف نظر پیدا کردیم، به آنچه ما در آن اصول حکم می کنیم، توسل می جوییم و آنها را کافر و قتل اشان را واجب و سرزمین و کشورشان را سرزمین و کشور کفر و جنگ می دانیم و به آنها حمله می کنیم ( رساله کشف الشبهات ). 

شباهت‌ها و تفاوت‌های تفکر داعش با وهابیت چیست؟ /در حال تکمیل

به این ترتیب عبد الوهاب همه شیعیان را تنها به یک کلمه تکفیر کرد. ابن تیمیه در این خصوص می گوید: آدمی با کلمه ای که از دهانش خارج می شود، کافر می شود. 

از این مکتب نظریه پردازان و تئوریسین هایی فارغ التحصیل شدند که به سلفی های تکفیری یا جهادی معروف شدند و پایه گذار گروه ها و سازمان ‌هایی مانند القاعده شدند تا از القاعده گروه ها و سازمان های دیگری زاده شود که داعش امروز یکی از آنهاست. 

دو محور اصلی پایه و اساس اندیشه‌ های سلفی تکفیری را تشکیل می دهد: یکی حاکمیت و دیگری عقیده تولی و تبرا و با این که مسلمانان درباره اصل «حکم فقط از آن خداست» با یکدیگر اختلاف نظر ندارند، اما تفاوت میان طوایف و گروه های اسلامی با گروه ها و جماعت های تکفیری در این است که برداشت و فهم هریک از آنها از متون و نصوص دینی با یکدیگر تفاوت می کند و هریک از آنها برداشت هایی از این متون و نصوص دارند که علما و روحانیون آنها برداشت می کنند، به همین دلیل فهم نادرست و اشتباه در متن و نصی نمی‌ تواند، موجب تکفیر گروه دیگر شود. 

شباهت‌ها و تفاوت‌های تفکر داعش با وهابیت چیست؟ /در حال تکمیلاما خط مشی و دیدگاه دیگر تکفیری ها به تبعیت از بنیانگذار مکتب اشان ابن عبد الوهاب این است که آنها به تعدد و کثرت برداشت ها از متون و نصوص دینی و امکان اجتهاد در فهم این متون و نصوص باور ندارند و تنها به آنچه خود برداشت می کنند، باور دارند، در این صورت اگر مسلمانی دیدگاه و برداشتی غیر از دیدگاه و برداشت آنها داشته باشد، وی خارج از دین و مرتد و کافر می‌دانند و این یک ادعا نیست، بلکه در تمام متون و نصوص آنها آمده و تاکید شده که در صورتی که مسلمانی برداشت های آنها را نپذیرد، نه تنها باید وی را مرتد و خارج از دین بدانند که باید حد را نیز درباره وی اجرا کنند. 

اما در میان دو اصل حاکمیت و تولی و تبری، عقیده و باور دیگری وجود دارد که از تمام آنچه در این مطلب به آن اشاره شد، خطرناک تر است و آن اصل « در صورت عدم امکان اثبات مسلمانی فردی بر آنها، پس وی کافر است و برای اثبات مسلمانی فرد باید که آنها دلیل و برهانی داشته باشند و دلیل و برهان نزد آنها این است که فرد به همان چیزی ایمان و باور داشته باشد که آنها ایمان و باور دارند و در غیر این صورت و در صورت نقض این اصل خون فرد و عرض و ناموس و اموالش بر آنان مباح می شود. 

در این میان اگر مسلمانان اقدام به تطبیق و اجرای اصول و قواعد تکفیری‌ ها کنند، بدون تردید همه مسلمانان باید یک دیگر را تکفیر کنند و این تکفیر پای به عرصه تمام صحابه و پیروان این آیین تا قیام قیامت می گذارد. 

در چنین شرایطی دین اسلام به جای اینکه هویتی برای یک جامعه تشکیل دهد و به دینی جهان شمول تبدیل شود، همان گونه که خواست و اراده خداوند بوده به دینی در قبضه و احتکار گروهی خاص و محدود تبدیل می شود و نام و نشانی از اسلام واقعی در جهان بر جای نمی ماند. 

تفاوت‌های داعشیت و وهابیت

اما صرف نظر از اشتراک دیدگاه ها، داعشی ها و وهابی ها اختلافاتی نیز با یکدیگر دارند، از جمله اینکهوهابیت دعوت خود را به سرزمین حجاز محدود کرده و حجاز را کانون و سرزمین دعوت خود می داند، اگرچه بر دعوت افراد دیگر به این مکتب در خارج از سرزمین حجاز نیز تکیه دارد، اما این تکیه به اندازه داعش نیستکه اعتقاد دارد، با تکیه بر «جهاد» باید سرزمین ها و کشورهای دیگر را تصرف کند و دولت اسلامی مورد ادعای خود را تاسیس کند و اینکه این دولت تا جای ممکن توسعه و گسترش خواهد یافت.

شباهت‌ها و تفاوت‌های تفکر داعش با وهابیت چیست؟ /در حال تکمیل

وهابی ها اگرچه سودای فتح جهان را نیز در سر داشته باشند، هیچ گاه از این ایده خود بی پرده سخن نمی گویند، اما داعش بی پرده و آشکارا از اهداف خود و اینکه چه کشورهایی را در بر خواهد گرفت، سخن گفته است.

تفاوت دیگر وهابی ها و داعشی ها را باید در اعتقادات آنها ملاحظه کرد. درحالی که وهابی ها به کعبه و حفظ آن اعتقاد و باور دارند، داعشی ها تهدید به از بین بردن آن کرده اند.

از سوی دیگر داعش هرگونه مماشات با غرب و در راس آنها آمریکا را نمی پذیرد، در حالی که وهابیت، غرب و آمریکا را مهمترین هم پیمان خود می داند.


داعش تمام غیر هم کیشان خود را تکفیر کرده و بسیار با خشونت با آنها برخورد می کند و حتی به نام مرتد بودن آنها از دم تیغ می گذارند، در حالی که خشونت وهابیت کمتر از داعش است و تا به این اندازه از اجبار و خشونت در برخورد و تعامل با پیروان دیگر ادیان استفاده نمی کند.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ تیر ۹۳ ، ۰۲:۱۵
  • ۹۷۱ نمایش
  • ابناء الزهرا (سلام الله علیها)